فصل 7 کتاب سخنرانی به سبک TED : چگونه مفاهیم سخت را توضیح دهیم
چگونه مفاهیم سخت را توضیح دهیم
دن گیلبرت روانشناس هاروارد با یک کار دلهره آور به TED آمد. تنها در یک سخنرانی کوتاه، او قصد داشت مفهوم پیچیدهای به نام «خوشبختی ترکیبی» را توضیح دهد و اینکه چرا ما را به پیشبینیهای نادرست درباره آینده خود سوق داد.
بیایید ببینیم او چگونه این کار را انجام داد. در اینجا او چگونه شروع میکند:
وقتی 21 دقیقه برای صحبت دارید، دو میلیون سال زمان بسیار طولانی به نظر میرسد.
خط آغازینی که در اینجا و اکنون لنگر انداخته است، اما بلافاصله فتنه ایجاد میکند.
اما از نظر تکاملی، دو میلیون سال چیزی نیست. و با این حال، در دو میلیون سال، مغز انسان تقریباً سه برابر شده است، و از مغز یک و چهارم پوندی جد ما در اینجا، [هومو] هابیلیس، به گوشت تقریباً سه پوندی که همه در اینجا دارند، میرسد. بین گوش هایشان چه چیزی در مورد یک مغز بزرگ است که طبیعت آنقدر مشتاق بود که هر یک از ما یک مغز داشته باشد؟
آیا جرقه کمی از کنجکاوی احساس میکنید؟ این اولین قدم برای یک توضیح موفق است. وقتی ذهنی مجذوب میشود، باز میشود. ایدههای جدید میخواهد.
گیلبرت همچنان به طعنه زدن ادامه میدهد:
خوب، معلوم میشود که وقتی مغزها سه برابر میشوند، فقط سه برابر بزرگتر نمیشوند. ساختارهای جدیدی به دست میآورند. و یکی از دلایل اصلی بزرگ شدن مغز ما این است که بخش جدیدی به نام . . . قشر جلوی مغز قشر جلوی مغز چه کاری برای شما انجام میدهد که باید کل تعمیرات اساسی جمجمه انسان را در چشمک زدن زمان تکامل توجیه کند؟
گیلبرت در حالی که کنجکاوی ما را برمیانگیخت، اولین مفهومی را که قرار است بر اساس آن بسازد، وارد کرد: قشر جلوی مغز.
یکی از مهمترین کارهایی که انجام میدهد: شبیه ساز تجربه است. خلبانان در شبیه سازهای پرواز تمرین میکنند تا اشتباهات واقعی در هواپیما مرتکب نشوند. انسانها این انطباق شگفتانگیز را دارند که میتوانند در واقع تجربیاتی را در ذهن خود داشته باشند، قبل از اینکه آنها را در زندگی واقعی امتحان کنند. این ترفندی است که هیچ یک از اجداد ما قادر به انجام آن نبودند و هیچ حیوان دیگری نمیتواند به اندازه ما انجام دهد. این یک اقتباس شگفت انگیز است. آن بالا با انگشتان شست مخالف و ایستادن راست و زبان یکی از چیزهایی است که گونه ما را از درختان بیرون آورده و وارد مرکز خرید کرده است.
در کنار طنز، یک مفهوم جدید جالب دیگر دریافت میکنیم. شبیه ساز تجربه این یک بلوک ساختمانی کلیدی است. به لطف یک استعاره ساده، شبیه ساز پرواز، در جای خود قرار گرفت. ما قبلاً میدانیم که چیست، بنابراین میتوان تصور کرد که یک شبیه ساز تجربه چه میتواند باشد. اما آیا با یک مثال میتوان آن را واضح تر کرد؟ بله، میتواند:
بن و جری بستنی جگر و پیاز ندارد، و دلیلش این نیست که مقداری هم زدند، امتحان کردند و رفتند، یخ. به این دلیل است که، بدون ترک صندلی راحتی، میتوانید آن طعم را شبیه سازی کنید و قبل از اینکه آن را درست کنید، بگویید yuck.
یک مثال واضح از شبیه ساز در حال عمل، و شما کاملا آن را دریافت میکنید. اما اکنون این بحث پیچیدگی جالبی دارد.
بیایید ببینیم شبیه سازهای تجربه شما چگونه کار میکنند. اجازه دهید قبل از ادامه صحبت، یک تشخیص سریع انجام دهیم. در اینجا دو آینده متفاوت وجود دارد که من شما را به تفکر دعوت میکنم. میتوانید سعی کنید آنها را شبیه سازی کنید و به من بگویید که کدام یک را ترجیح میدهید. یکی از آنها برنده شدن در قرعه کشی است. و دیگری در حال فلج شدن است.
حضار میخندند، اما کمی عصبی، به این فکر میکنند که چه اتفاقی میافتد. و آنچه در راه است یک اسلاید واقعا شگفت انگیز است. گیلبرت دادههایی را به ما نشان میدهد که نشان میدهد، یک سال پس از برنده شدن در لاتاری یا فلج شدن، هر دو گروه در واقع به یک اندازه خوشحال هستند. چی؟! این نمیتواند درست باشد. این مفهوم جدید و جالب از شبیه ساز تجربه، ناگهان شما را به جایی میبرد که انتظارش را نداشتید. یه جای گیج کننده حقایقی که به شما ارائه میشود بی معنی است. شما در حال تجربه یک شکاف دانش هستید و ذهن شما میل به پر کردن آن دارد.
بنابراین گیلبرت با ارائه یک مفهوم جدید دیگر، آن را پر میکند.
تحقیقاتی که آزمایشگاه من انجام داده است. . . چیزی واقعاً شگفتآور را برای ما فاش کرده است، چیزی که ما آن را سوگیری ضربهای مینامیم، که تمایل شبیهساز به بد کار کردن است. . . تا شما را متقاعد کند که نتایج متفاوت از آنچه واقعاً هستند متفاوت است.
با گذاشتن یک نام روی آن – تعصب ضربه – این راز به نوعی باورپذیرتر میشود. اما کنجکاوی ما در تلاش برای پر کردن این شکاف بیشتر از همیشه میسوزد. آیا واقعاً این امکان وجود دارد که بتوانیم سطح شادی آینده خود را تا این حد اشتباه پیش بینی کنیم؟ گیلبرت به آن رگ کنجکاوی ضربه میزند تا مفهوم کلیدی خود را آشکار کند.
از مطالعات میدانی گرفته تا مطالعات آزمایشگاهی، میبینیم که برنده شدن یا باختن در انتخابات، به دست آوردن یا از دست دادن یک شریک عاشقانه، گرفتن یا نگرفتن ترفیع، گذراندن یا قبول نشدن در آزمون دانشگاهی، به طور مداوم تأثیر بسیار کمتری دارند، شدت کمتری دارند. و مدت زمان بسیار کمتر از آنچه مردم انتظار دارند داشته باشند. این تقریباً من را تحت تأثیر قرار میدهد – یک مطالعه اخیر نشان میدهد که آسیبهای بزرگ زندگی چگونه بر افراد تأثیر میگذارد، نشان میدهد که اگر بیش از سه ماه پیش اتفاق افتاده باشد، تنها به استثنای چند مورد، هیچ تأثیری بر شادی شما نخواهد داشت.
چرا؟ چون شادی را میتوان سنتز کرد! . . . انسانها چیزی دارند که ممکن است آن را به عنوان یک سیستم ایمنی روانی در نظر بگیریم. سیستمی از فرآیندهای شناختی، عمدتاً فرآیندهای شناختی ناخودآگاه، که به آنها کمک میکند دیدگاه خود را نسبت به جهان تغییر دهند تا بتوانند احساس بهتری نسبت به جهانهایی که در آن قرار دارند داشته باشند.
شادی مصنوعی توضیح داده شده است. این بر اساس مفاهیم قشر جلوی مغز، شبیه ساز تجربه، و سوگیری ضربه ساخته شده است. و برای روشن شدن موضوع، گیلبرت از استعاره دیگری استفاده میکند، استعاره از سیستم ایمنی. شما قبلاً میدانید که سیستم ایمنی چیست، بنابراین فکر کردن به این سیستم ایمنی روانی آسان است. این مفهوم در یک جهش واحد ارائه نمیشود، بلکه قطعه به قطعه، و با استعارههایی برای راهنمایی و نشان دادن چگونگی هماهنگی قطعات با هم ارائه میشود.
اما شاید ما هنوز به طور کامل آن را باور نکرده ایم. بنابراین گیلبرت ما را تشویق میکند که واقعاً منظورش همان چیزی است که به نظر میرسد با ارائه یک سری مثال از سیستم ایمنی روانی افراد در محل کار:
- یک سیاستمدار آبروریز که بخاطر سقوطش سپاسگزار است،
- یک زندانی محکوم به دروغ که سی و هفت سال حبس خود را “تجربه ای باشکوه” توصیف میکند.
- و پیت بست، درامر رد شده گروه فب فور، که به قول معروف گفت: “من خوشحال تر از آن هستم که با بیتلز بودم.”
مثالها واقعاً نظر او را به خانه هدایت میکنند. گیلبرت در ادامه نشان میدهد که چگونه میتوان این پدیده را در همه جا مشاهده کرد و چگونه میتوان زندگی عاقلانهتر و شادتری داشت، اگر آن را در نظر بگیرید. به هر حال، چرا وقتی در درون خود ظرفیت تولید کالایی را داریم که آرزوی آن را داریم، به دنبال خوشبختی هستیم؟
اما در حال حاضر به اندازه کافی دیده ایم تا عناصر اصلی یک توضیح استادانه را آشکار کنیم. بیایید خلاصه کنیم:
مرحله 1. او از همان جایی که ما بودیم شروع کرد.هر دو به معنای واقعی کلمه، “وقتی شما 21 دقیقه برای صحبت دارید. . . و از نظر مفهومی، بدون فرضیات دلهره آور در مورد دانش ما از روانشناسی یا علوم اعصاب.
مرحله 2. او آتشی به نام کنجکاوی روشن کرد.کنجکاوی چیزی است که باعث میشود مردم بپرسند چرا؟ و چطور؟ این احساسی است که چیزی کاملاً معنی ندارد. اینکه شکاف دانشی وجود دارد که باید برطرف شود. این درست در ابتدا اتفاق افتاد و سپس به طور چشمگیری با اطلاعات غیرمنتظره او در مورد افراد فلج و برندگان قرعه کشی تماس گرفت.
مرحله 3. او مفاهیم را یکی یکی آورد. شما نمیتوانید مفهوم اصلی را بدون آشنایی با قطعاتی که به آن بستگی دارد، درک کنید، در این مورد قشر جلوی مغز، شبیه ساز تجربه و سوگیری ضربه.
مرحله 4. او از استعاره استفاده کرد. نیاز به استعارههایی مانند شبیه ساز پرواز و سیستم ایمنی روانی داشت تا مشخص شود او در مورد چه چیزی صحبت میکند. برای اینکه یک توضیح راضی کننده باشد، باید حقایق گیج کننده را در نظر گرفت و از آنها به مدل ذهنی موجود از جهان ارتباط برقرار کرد. استعارهها و قیاسها ابزارهای کلیدی مورد نیاز برای انجام این کار هستند. آنها به شکلدهی توضیح کمک میکنند تا در نهایت با یک آه رضایتبخش در جای خود قرار بگیرد!
مرحله 5. او از مثالهایی استفاده کرد. داستانهای کوچک، مانند داستان پیت بست، کمک میکنند که توضیح در جای خود مشخص شود. این مثل این است که به مغز بگویید: فکر میکنید این ایده را میفهمید؟ سپس آن را به این حقایق اعمال کنید. اگر مناسب است، شما این را فهمیدهاید.
در پایان توضیحات وی، مدل ذهنی ما از جهان ارتقا یافته است. غنی تر، عمیق تر، واقعی تر است. انعکاس بهتر واقعیت
توضیح عملی است که آگاهانه عنصر جدیدی را به مدل ذهنی فرد اضافه میکند یا عناصر موجود را به شیوه ای رضایت بخش تر ترتیب میدهد. اگر همانطور که پیشنهاد کردهام، هدف یک سخنرانی عالی ساختن یک ایده در ذهن کسی است، توضیح ابزار ضروری برای دستیابی به آن هدف است.
بسیاری از بهترین سخنرانیهای TED با توضیح استادانه به عظمت خود دست مییابند. و یک کلمه زیبا برای هدیه ای که میدهند وجود دارد: درک. میتوانیم آن را بهعنوان ارتقای جهانبینی برای انعکاس بهتر واقعیت تعریف کنیم.
شواهدی از منابع مختلف متعدد، از علوم اعصاب گرفته تا روانشناسی و نظریههای آموزشی، وجود دارد که نشان میدهد درک باید اینگونه باشد. این به عنوان یک سلسله مراتب ساخته شده است و هر لایه عناصر سازنده لایه بعدی را تامین میکند. ما با آنچه میدانیم شروع میکنیم و تکهبهتکه بیتها را اضافه میکنیم، و هر قسمت با استفاده از زبانی که قبلاً فهمیده شده است، با استعارهها و مثالها قرار میگیرد. استعاره ها، شاید به معنای واقعی کلمه، «شکل» مفهوم جدید را آشکار میکنند تا ذهن بداند که چگونه آن را به طور مؤثر در خود جای دهد. بدون این شکلدهی، مفاهیم نمیتوانند در جای خود قرار بگیرند، بنابراین بخش کلیدی برنامهریزی یک سخنرانی این است که تعادل درستی بین مفاهیمی که معرفی میکنید و مثالها و استعارههای مورد نیاز برای قابل درک کردن آنها وجود داشته باشد.
فرهنگ نویس ارین مک کین این را به عنوان نمونه ای خوب از قدرت استعاره ارائه میدهد.
اگر در مورد جاوا اسکریپت برای مخاطب عام صحبت میکردید، میتوانید توضیح دهید که مردم اغلب یک مدل ذهنی از یک برنامه رایانهای را به عنوان مجموعهای از دستورالعملها دارند که یکی پس از دیگری اجرا میشوند. اما در جاوا اسکریپت، دستورالعملها میتوانند ناهمزمان باشند، به این معنی که نمیتوانید مطمئن باشید که خط پنج همیشه بعد از خط چهار اتفاق میافتد. تصور کنید صبح در حال لباس پوشیدن بودید و میتوانستید کفشهایتان را قبل از شلوار جین بپوشید (یا شلوار جین را قبل از شلوار زیرتان بپوشید). این میتواند در جاوا اسکریپت اتفاق بیفتد.
استعاره تک جمله ای و: کلیک کنید! چراغ روشن میشود
اگر هسته سخنرانی شما توضیح یک ایده جدید قدرتمند است، بهتر است بپرسید: تصور میکنید مخاطبان شما از قبل چه چیزهایی را میدانند؟ موضوع اتصال شما چه خواهد بود؟ مفاهیم لازم برای ساختن توضیح شما چیست؟ و از چه استعارهها و مثالهایی برای آشکار کردن آن مفاهیم استفاده خواهید کرد؟
نفرین دانش
متأسفانه، این به این آسانی نیست. همه ما از یک سوگیری شناختی رنج میبریم که رابین هوگارت اقتصاددان برای آن اصطلاح «نفرین دانش» را ابداع کرد. به طور خلاصه، برای ما سخت است که به یاد بیاوریم ندانستن چیزی که خودمان به خوبی میدانیم چه احساسی دارد. یک فیزیکدان با ذرات زیر اتمی زندگی میکند و تنفس میکند و ممکن است تصور کند که بقیه مطمئناً میدانند کوارک جذاب چیست. در یک بحث کوکتل مهمانی اخیر از شنیدن یک رمان نویس جوان با استعداد شوکه شدم که میپرسد: “شما همچنان از اصطلاح “انتخاب طبیعی” استفاده میکنید. منظور شما دقیقا از آن چیست؟” فکر میکردم هر کسی که نیمی از تحصیلات دارد، ایدههای اساسی تکامل را میفهمد. من اشتباه میکردم.
استیون پینکر در کتاب «حس سبک: راهنمای فرد متفکر برای نوشتن در قرن بیست و یکم» پیشنهاد میکند که غلبه بر نفرین دانش ممکن است مهمترین نیاز برای تبدیل شدن به یک نویسنده روشن باشد. اگر در مورد نوشتن درست باشد، وقتی خوانندگان فرصت دارند قبل از ادامه یک جمله را چندین بار مکث کنند و دوباره بخوانند، در مورد صحبت کردن حتی بیشتر صادق است. پینکر پیشنهاد میکند که آگاهی از این تعصب کافی نیست. شما باید پیشنویسهای خود را در معرض دید دوستان یا همکاران قرار دهید و در مورد هر چیزی که نمیفهمند، درخواست بازخورد بیرحمانه کنید. همین امر در مورد گفتگوها و به ویژه آن دسته از گفتگوهایی که به دنبال توضیح چیزهای پیچیده هستند، صادق است. ابتدا یک پیش نویس اسکریپت را با همکاران و دوستان خود به اشتراک بگذارید. سپس آن را در مقابل یک مخاطب خصوصی امتحان کنید. و به طور خاص سؤالات را بپرسید، آیا این منطقی بود؟ چیزی گیج کننده بود؟
من مدتهاست که توانایی پینکر در توضیح دسیسههای ذهنمان را تحسین کردهام، بنابراین از او راهنمایی بیشتری در اینجا خواستم. او به من گفت که برای تحقق درک واقعی، ساختار سلسله مراتبی کامل یک ایده باید منتقل شود.
یکی از یافتههای اصلی روانشناسی شناختی این است که حافظه بلندمدت به سازماندهی سلسله مراتبی منسجم محتوا بستگی دارد – تکههای درون تکههای درون تکهها. چالش گوینده استفاده از رسانه تک بعدی گفتار (یک کلمه پس از دیگری) برای انتقال ساختار چند بعدی (سلسله مراتبی و پیوند متقابل) است. یک گوینده با شبکه ای از ایدهها در سر خود شروع میکند و به دلیل ماهیت زبان باید آن را به رشته ای از کلمات تبدیل کند.
این دقیقاً به جملات فردی و نحوه پیوند آنها توجه زیادی میکند. یک گوینده باید مطمئن باشد که شنوندگان میدانند که چگونه هر جمله از نظر منطقی با جمله قبلی مرتبط است، خواه این رابطه شباهت، تقابل، توضیح، مثال زدن، تعمیم، قبل و بعد، علت، معلول یا نقض انتظار باشد. و باید بدانند که آیا موضوعی که اکنون به آن میاندیشند، انحراف، جزئی از برهان اصلی، استثناء برهان اصلی و غیره است؟
اگر ساختار یک سخنرانی توضیحی را بهعنوان یک خط میانی مرکزی با سایر بخشهای مرتبط با آن تصور کنید – حکایتها، مثالها، تقویتها، انحرافها، توضیحها، و غیره – در کل آن ساختار ممکن است شبیه یک درخت باشد. خط میانی تنه است و شاخهها قطعات مختلفی هستند که به آن متصل شده اند. اما برای اینکه درک اتفاق بیفتد، بسیار مهم است که شنونده بداند کجای آن درخت است.
این اغلب جایی است که نفرین دانش به شدت مورد توجه قرار میگیرد. هر جمله قابل درک است، اما گوینده فراموش میکند نشان دهد که چگونه آنها را با هم پیوند میدهند. برای او واضح است.
در اینجا یک مثال ساده است. سخنران میگوید:
قدرت شامپانزهها بسیار بیشتر از انسان است. انسانها یاد گرفتند که چگونه از ابزارها برای تقویت قدرت طبیعی خود استفاده کنند. البته شامپانزهها از ابزار هم استفاده میکنند.
و یک مخاطب سردرگم میماند. نکته ای که اینجا مطرح میشود چیست؟ شاید گوینده میخواست استدلال کند که ابزارها بیشتر از قدرت مهم هستند، اما نمیخواست به این نکته اشاره کند که شامپانزهها هرگز از ابزار استفاده نمیکنند. یا اینکه شامپانزهها اکنون میتوانند یاد بگیرند که چگونه قدرت قبلی خود را تقویت کنند. این سه جمله به هم وصل نمیشوند و نتیجه یک آشفتگی است. موارد فوق باید با یکی از این موارد جایگزین میشد:
اگرچه شامپانزهها قدرت بسیار بیشتری نسبت به انسان دارند، اما انسانها از ابزار بسیار بهتری استفاده میکنند. و این ابزارها قدرت طبیعی انسان را بسیار فراتر از شامپانزهها تقویت کرده اند.
یا (و با معنای بسیار متفاوت)،
قدرت شامپانزهها بسیار بیشتر از انسان است. و اکنون ما کشف کرده ایم که آنها از ابزار نیز استفاده میکنند. آنها میتوانند از این ابزارها برای یادگیری نحوه تقویت قدرت طبیعی خود استفاده کنند.
این بدان معناست که برخی از مهمترین عناصر در یک سخنرانی عبارتهای کوچکی هستند که سرنخهایی از ساختار کلی سخنرانی میدهند: «اگرچه . . ” «یک مثال اخیر. . ” “از سوی دیگر . . ” “بیایید بر روی آن بسازیم. . ” «لحظه ای نقش وکیل مدافع شیطان را بازی میکنم. . ” فقط باید دو داستان به شما بگویم که این یافته را تقویت میکند. “به عنوان یک کنار . . ” “در این مرحله شما ممکن است اعتراض کنید که . . ” بنابراین، به طور خلاصه . . ”
به همان اندازه مهم، ترتیب دقیق جملات و مفاهیم است تا درک به طور طبیعی ایجاد شود. در به اشتراک گذاشتن پیشنویسهای اولیه این کتاب، موقعیتهای بیشماری وجود داشت که مردم به این موضوع اشاره کردند: «فکر میکنم متوجه شدم. اما اگر این دو پاراگراف را عوض کنید و پیوند بین آنها را کمی بهتر توضیح دهید بسیار واضح تر خواهد بود. رسیدن به وضوح در یک کتاب مهم است، و از آن مهم تر است که وضوح در یک سخنرانی وجود داشته باشد. در نهایت، بهترین شرط شما این است که از افراد تازه وارد به موضوع کمک بگیرید، زیرا آنها در تشخیص شکافها بهترین خواهند بود.
دبورا گوردون، سخنران TED، که توضیح داد که چگونه کلنی مورچهها میتوانند ایدههای شبکه ای حیاتی را به ما بیاموزند، به من گفت که جستجو برای شکافهای توضیحی بخش مهمی از آماده سازی سخنرانی است:
گفتگو ظرف یا سطل زباله ای نیست که محتوا را در آن قرار دهید، یک فرآیند است، یک مسیر است. هدف این است که شنونده را از جایی که هست به جای جدیدی ببریم. یعنی سعی کنید سکانس را چنان پلکانی بسازید که هیچ کس در راه گم نشود. نه اینکه بزرگ باش، اما اگر میتوانستی پرواز کنی و میخواستی یکی با تو پرواز کند، دستش را میگرفتی و بلند میشدی و رهایش نمیکردی، چون یک بار آن فرد زمین میخورد، همین! من در حضور دوستان و آشنایان که چیزی در مورد موضوع نمیدانستند تمرین میکردم، از آنها میپرسیدم که کجا متحیر شدهاند یا در مورد چه چیزی تعجب میکنند، به این امید که با پر کردن این شکافها برای آنها، همان شکافها را برای افراد دیگر پر کنم.
انجام بررسی اصطلاحات مخصوصاً مهم است. هر اصطلاح فنی یا کلمات اختصاری که ممکن است برای شنوندگان شما ناآشنا باشد باید حذف یا توضیح داده شود. هیچ چیز مخاطب را بیش از شنیدن یک بحث 3 دقیقه ای در مورد TLAها در حالی که نمیدانند TLA چیست، ناامید نمیکند.5 شاید بتوان با یکی از این تخلفات برخورد کرد، اما وقتی اصطلاحات واژگانی انباشته میشوند، مردم به سادگی خاموش میشوند.
من طرفدار این نیستم که همه چیز در سطح مناسب برای دانش آموزان کلاس ششم توضیح داده شود. در TED ما دستورالعملی بر اساس گفته انیشتین داریم: «همه چیز را تا جایی که میتوان ساده کنید. اما نه ساده تر.»6شما نمیخواهید به شعور مخاطب خود توهین کنید. گاهی اوقات شرایط تخصصی ضروری است. برای اکثر مخاطبان، شما مجبور نیستید بنویسید که DNA یک مولکول خاص است که اطلاعات ژنتیکی منحصر به فردی را حمل میکند. و لازم نیست بیش از حد توضیح دهید. در واقع، بهترین توضیح دهندگان آنقدر میگویند که به مردم اجازه میدهد احساس کنند که این ایده را برای خودشان ارائه میکنند. استراتژی آنها این است که مفهوم جدید را وارد کنند و شکل آن را به اندازه کافی توصیف کنند تا ذهن آماده مخاطب بتواند آن را در جای خود قرار دهد. این برای شما به صرفه است و برای آنها بسیار رضایت بخش است. در پایان صحبت، آنها از درخشش هوشمندی خود غرق میشوند.
از توضیح تا هیجان
یک ابزار توضیح کلیدی دیگر وجود دارد. قبل از اینکه بخواهید ایده خود را بسازید، روشن کنید که چه چیزی نیست. متوجه خواهید شد که من قبلاً از این تکنیک در این کتاب استفاده کردهام، برای مثال، با بحث در مورد سبکهای گفتگو که کار نمیکنند، قبل از رفتن به سبکهایی که کار میکنند. اگر توضیحی ساختن یک مدل ذهنی کوچک در فضای وسیعی از امکانات است، ابتدا کاهش اندازه آن فضا مفید است. با رد کردن احتمالات محتمل، نزدیک شدن به آنچه را که در ذهن دارید برای مخاطبانتان بسیار آسانتر میکنید. به عنوان مثال، زمانی که ساندرا آمودت، عصب شناس، میخواست توضیح دهد که چرا تمرکز حواس برای رژیم غذایی مفید است، گفت: «من نمیگویم که باید مدیتیشن یا یوگا را یاد بگیرید. من در مورد غذا خوردن آگاهانه صحبت میکنم: یاد بگیرید که سیگنالهای بدن خود را درک کنید تا زمانی که گرسنه هستید غذا بخورید و زمانی که سیر شدید متوقف شوید.
توضیح دهندگان عالی TED Talk عبارتند از: هانس روسلینگ (نمودارهای متحرک افشاگرانه)، دیوید دویچ (تفکر علمی خارج از چارچوب)، نانسی کانویشر (علوم اعصاب قابل دسترس)، استیون جانسون (جایی که ایدهها از آن سرچشمه میگیرند) و دیوید کریستین (تاریخ روی بوم بزرگ). ). من همه آنها را به طور کامل توصیه میکنم. هر کدام در درون شما چیزی جدید و قدرتمند میسازند که برای همیشه برای شما ارزش قائل خواهید بود.
اگر بتوانید چیزی را به خوبی توضیح دهید، میتوانید از این توانایی برای ایجاد هیجان واقعی در مخاطبان خود استفاده کنید. بانی باسلر دانشمندی است که روی نحوه ارتباط باکتریها با یکدیگر کار میکند. او در یک سخنرانی بسیار پیچیده اما شگفتانگیز تحقیقاتی انجام داد که آزمایشگاه او انجام داده بود. او با کمک به ما در درک آن، دنیایی از امکانات جذاب را باز کرد. در اینجا چگونه است.
او با مرتبط کردن صحبت به ما شروع کرد. از این گذشته، این امر مسلم نیست که هر یک از مخاطبان واقعاً آنقدر به باکتریها اهمیت میدهند. بنابراین او اینگونه شروع کرد:
من میدانم که شما بچهها خود را یک انسان تصور میکنید، و من به نوعی در مورد شما فکر میکنم. تقریباً یک تریلیون سلول انسانی وجود دارد که هر یک از ما را آن گونه که هستیم میسازد و قادر به انجام تمام کارهایی است که انجام میدهیم، اما شما ده تریلیون سلول باکتریایی در هر لحظه از زندگی خود یا روی خود دارید. بنابراین، ده برابر سلولهای باکتریایی بیشتر از سلولهای انسانی روی یک انسان است. . . این باکتریها سواران منفعل نیستند، آنها فوق العاده مهم هستند. آنها ما را زنده نگه میدارند آنها ما را در یک زره بدن نامرئی میپوشانند که از توهینهای محیطی جلوگیری میکند تا سالم بمانیم. آنها غذای ما را هضم میکنند، ویتامینهای ما را میسازند، در واقع سیستم ایمنی شما را آموزش میدهند تا میکروبهای بد را از خود دور نگه دارد. بنابراین آنها همه این کارهای شگفت انگیز را انجام میدهند که به ما کمک میکند و برای زنده نگه داشتن ما حیاتی است، و آنها هرگز برای این کار هیچ فشاری دریافت نمیکنند.
خوب. حالا شخصی است. این اشکالات برای ما مهم است. بعد، یک سوال غیرمنتظره کنجکاوی ما را تحریک میکند:
سوالی که ما داشتیم این بود که اصلا چطور میتوانستند کاری انجام دهند؟ منظورم این است که آنها فوق العاده کوچک هستند. برای دیدن آن باید میکروسکوپ داشته باشید. آنها چنین زندگی خسته کننده ای را در جایی که رشد میکنند و تقسیم میشوند، زندگی میکنند، و همیشه به عنوان موجودات غیراجتماعی و منزوی در نظر گرفته شده اند. و بنابراین به نظر ما این بود که اگر آنها صرفاً به عنوان یک فرد عمل کنند، بسیار کوچکتر از آن هستند که بر محیط زیست تأثیر بگذارند.
این داره جذاب میشه او میخواهد به ما بگوید که به نوعی باکتریها در بسته شکار میکنند؟ مشتاقم بیشتر بدانم! سپس بانی ما را از طریق سرنخهای مختلفی که به نحوه عملکرد باکتریها در هماهنگی اشاره میکنند، به تحقیقات یک کارآگاه میبرد. داستان شگفت انگیزی در مورد یک ماهی مرکب بیولومینسانس وجود دارد که از رفتار همگام سازی شده باکتریها برای نامرئی کردن خود استفاده میکند. و سرانجام به کشف او میرسیم که چگونه باکتریهای مهاجم ممکن است به انسان حمله کنند. آنها نمیتوانند این کار را به صورت جداگانه انجام دهند. در عوض، آنها یک مولکول ارتباطی منتشر میکنند. همانطور که باکتریهای بیشتری در بدن شما تکثیر میشوند، غلظت این مولکول افزایش مییابد تا اینکه ناگهان همه آنها به طور جمعی “می دانند” به اندازه کافی برای حمله وجود دارد و همه آنها همزمان شروع به انتشار سموم میکنند. به آن سنجش حد نصاب میگویند. وای!
او گفت که این کشف راهبردهای جدیدی را برای مبارزه با باکتریها باز کرد. آنها را نکشید، فقط کانالهای ارتباطی آنها را قطع کنید. با گسترش ایمنی آنتی بیوتیکی، این یک مفهوم واقعا هیجان انگیز است.
سپس صحبت خود را با تمسخر کردن یک مفهوم حتی گسترده تر به پایان رساند:
من بحث میکنم. . . که این اختراع چند سلولی است. میلیاردها سال است که باکتریها روی زمین هستند. انسان، [یک] چند صد هزار. ما فکر میکنیم که باکتریها قوانینی را برای نحوه عملکرد سازمان چند سلولی ایجاد کرده اند. . . اگر بتوانیم آنها را در این موجودات اولیه کشف کنیم، امید است که در سایر بیماریهای انسان و رفتارهای انسانی نیز اعمال شود.
در هر مرحله از صحبتهای بانی، هر قطعه فقط بر اساس آنچه قبلا آمده بود با دقت ساخته میشد. حتی یک قطعه اصطلاحی وجود نداشت که توضیح داده نشده باشد. و این به او این توانایی را داد که درهای جدیدی را به روی ما باز کند. این علم پیچیده بود، اما مخاطبان غیرمتخصص ما را به شدت هیجان زده کرد، و در پایان، در کمال تعجب او، همه ما ایستادیم و او را تشویق کردیم.
شما نمیتوانید یک ایده جدید قدرتمند به مخاطب ارائه دهید مگر اینکه یاد بگیرید چگونه توضیح دهید. این کار فقط گام به گام انجام میشود که با کنجکاوی تقویت میشود. هر مرحله بر اساس چیزی است که شنونده از قبل میداند. استعارهها و مثالها برای آشکار کردن چگونگی ترکیب یک ایده ضروری هستند. مراقب نفرین دانش باشید! باید مطمئن باشید که فرضیاتی نمیکنید که باعث از دست دادن مخاطبان شما شود. و وقتی چیزی خاص را توضیح دادید، هیجان و الهام از نزدیک دنبال میشود.
بدون دیدگاه