آفرینش رفتارهای ماندگار (کتاب الکترونیک)

توضیحات

آفرینش رفتارهای ماندگار

فصل1

حقایق انکارناپذیر تغییر رفتار

به‌عنوان یک مربی اجرایی، بیش از سی و پنج سال است که به رهبران موفق کمک می‌کنم تا به تغییرات مثبت پایدار در رفتار دست یابند. در حالی که تقریباً همه مشتریان من از فرصت تغییر استقبال می‌کنند، برخی در ابتدا کمی بی میل هستند. بسیاری از این واقعیت آگاه هستند که تغییر رفتار به آنها کمک می‌کند تا رهبران، شرکا و حتی اعضای خانواده مؤثرتر شوند. چند نفر نیستند.

روند من برای کمک به مشتریان ساده و ثابت است. من با سهامداران کلیدی مشتریانم مصاحبه می‌کنم و به آنها گوش می‌دهم. این ذینفعان می‌توانند همکاران، گزارش‌های مستقیم یا اعضای هیئت مدیره آنها باشند. من بازخوردهای محرمانه زیادی جمع می‌کنم. سپس خلاصه این بازخورد را با مشتریانم مرور می‌کنم. مشتریان من مسئولیت نهایی تغییرات رفتاری را که می‌خواهند ایجاد کنند بر عهده می‌گیرند. پس کار من بسیار ساده است. من به مشتریانم کمک می‌کنم تا به تغییر مثبت و پایدار در رفتاری که انتخاب می‌کنند، بر اساس ارزیابی سهامداران کلیدی که انتخاب می‌کنند، دست یابند. اگر مشتریان من موفق به دستیابی به این تغییر مثبت شوند – طبق قضاوت سهامدارانشان – من دستمزد دریافت می‌کنم. اگر ذینفعان کلیدی تغییر مثبت نبینند، من پولی دریافت نمی‌کنم.

شانس موفقیت ما بهبود می‌یابد زیرا من در هر مرحله با مشتری هستم و به او می‌گویم که چگونه در مسیر خود باقی بماند و به سمت قبلی خود عقب نشینی نکند. اما این چیزی از اهمیت این دو حقیقت تغییرناپذیر نمی‌کاهد:

حقیقت شماره 1:انجام تغییر رفتار معنادار بسیار سخت است.

شروع تغییر رفتار دشوارتر است، حتی ادامه دادن مسیر سخت تر، سخت تر از همه ایجاد تغییر. من تا آنجا پیش می‌روم که بگویم تغییر رفتار بزرگسالان سخت ترین کار برای انسان‌های باهوش است.

اگر فکر می‌کنید سختی آن را بیش از حد بیان می‌کنم، به این سؤالات پاسخ دهید:

  • چه چیزی را می‌خواهید در زندگی خود تغییر دهید؟این می‌تواند چیز مهمی باشد، مانند وزن شما (یک وزن بزرگ)، شغل شما (همچنین بزرگ)، یا حرفه شما (حتی بزرگتر). این ممکن است یک چیز جزئی باشد، مانند تغییر مدل مو یا مراجعه بیشتر به مادرتان یا تغییر رنگ دیوار در اتاق نشیمن. جای من قضاوت در مورد آنچه می‌خواهید تغییر دهید نیست.
  • چند وقته این طوره؟چند ماه یا چند سال است که صبح از خواب بیدار می‌شوید و به خود می‌گویید: «این روزی است که من تغییر می‌کنم»؟
  • چگونه کار می‌کند؟به عبارت دیگر، آیا می‌توانید به لحظه خاصی اشاره کنید که تصمیم گرفتید چیزی را در زندگی خود تغییر دهید و بر اساس انگیزه عمل کردید و به رضایت شما رسید؟

این سه سوال با سه مشکلی که در ایجاد تغییر در زندگی خود با آن روبرو هستیم مطابقت دارد.

ما نمی‌توانیم قبول کنیم که باید تغییر کنیم-یا به این دلیل که از مطلوب بودن یک تغییر آگاه نیستیم، یا به احتمال زیاد، آگاه هستیم، اما راه خود را به بهانه‌های مفصلی که نیاز ما به تغییر را انکار می‌کند، استدلال کرده ایم. در صفحات بعدی، باورهای ریشه‌ای که مقاومت ما در برابر تغییر را تحریک می‌کنند را بررسی کرده و از آنها صرف نظر می‌کنیم.

ما از قدرت اینرسی بر خود قدردانی نمی‌کنیم.با توجه به این انتخاب، ما ترجیح می‌دهیم هیچ کاری انجام ندهیم – به همین دلیل است که من به پاسخ‌هایمان به «چند وقت است که این کار ادامه دارد؟» مشکوک هستم. به جای روز، بر حسب سال‌ها تعریف می‌شوند. اینرسی دلیلی است که ما هرگز روند تغییر را شروع نمی‌کنیم. برای اینکه کاری دشوار را شروع کنیم که در درازمدت برای ما خوب خواهد بود، به تلاش فوق العاده‌ای نیاز دارد تا کاری را در منطقه راحتی خود متوقف کنیم (به دلیل اینکه بدون درد یا آشنا یا کمی لذت بخش است). من نمی‌توانم تلاش لازم را در این کتاب ارائه کنم. این به شما بستگی دارد. اما از طریق یک فرآیند ساده با تأکید بر ساختار و نظارت بر خود، می‌توانم شروعی را برای شما فراهم کنم که باعث ایجاد و حفظ تغییرات مثبت می‌شود.

ما نمی‌دانیم چگونه یک تغییر را اجرا کنیم. بین انگیزه و درک و توانایی تفاوت وجود دارد. به عنوان مثال، ما ممکن است انگیزه کاهش وزن داشته باشیم، اما درک تغذیه و توانایی آشپزی برای طراحی و پایبندی به یک رژیم غذایی موثر را نداریم. یا آن را ورق بزنید: ما درک و توانایی داریم اما انگیزه نداریم. یکی از اصول اصلی این کتاب این است که رفتار ما، چه مثبت و چه منفی، توسط محیط ما شکل می‌گیرد – و اینکه درک دقیق از محیط ما می‌تواند نه تنها انگیزه، توانایی و درک ما از فرآیند تغییر را به طرز چشمگیری افزایش دهد، بلکه همچنین اعتماد به نفس ما که واقعاً می‌توانیم آن را انجام دهیم.

من به وضوح اولین تغییر رفتاری قاطع خود را در بزرگسالی به یاد می‌آورم. من بیست و شش ساله بودم، با اولین و تنها همسرم، لیدا، ازدواج کردم و دکترای رفتار سازمانی را در دانشگاه کالیفرنیا، لس آنجلس دنبال کردم. از دوران دبیرستان من مردی بودم که به چالش کشیده شده بود، اما در آن زمان از اعتراف آن بیزار بودم. هر روز صبح چند دقیقه را جلوی آینه حمام می‌گذراندم و با دقت موهای بلوندی را که هنوز بالای سرم باقی مانده بودند مرتب می‌کردم. موها را از پشت به جلو صاف می‌کردم، سپس آن‌ها را تا نقطه‌ای در وسط پیشانی‌ام خم می‌کردم، و الگویی را تشکیل می‌دادم که به‌طور مبهم شبیه یک تاج گل لور بود. سپس با شانه مضحکم به دنیا می‌رفتم، متقاعد شده بودم که مثل بقیه عادی به نظر می‌رسم.

وقتی به آرایشگرم می‌رفتم، دستورالعمل‌های خاصی در مورد نحوه کوتاه کردن موهایم می‌دادم. یک روز صبح روی صندلی چرت زدم، بنابراین او موهایم را خیلی کوتاه کرد و شاخ و برگ کافی در طرفین برای اجرای رژیم شانه کردن من باقی نگذاشت. می‌توانستم وحشت زده باشم و برای چند هفته کلاه بر سر بگذارم و منتظر بمانم تا رشته‌ها دوباره رشد کنند. اما همان روز در حالی که جلوی آینه ایستادم و به تصویر منعکس شده خیره شدم، به خودم گفتم: «با آن روبرو شو، تو کچل هستی. وقت آن است که آن را بپذیری.»

همان لحظه‌ای بود که تصمیم گرفتم چند تار موی سرم را بتراشم و مثل یک مرد کچل زندگی کنم. این تصمیم پیچیده‌ای نبود و انجام آن به تلاش زیادی نیاز نداشت. تر و تمیز کوتاه در آرایشگاه از آن به بعد. اما از بسیاری جهات، هنوز هم رهایی بخش ترین تغییری است که من در بزرگسالی انجام داده ام. من را خوشحال کرد، در آرامش با ظاهرم.

مطمئن نیستم چه چیزی باعث پذیرش روش جدید خودآرایی من شد. شاید از این که هر روز را برای همیشه با این روال شروع کنم، وحشت داشتم. یا شاید این فهمیدن بود که من کسی را فریب ندادم.

دلیلش مهم نیست. دستاورد واقعی این است که من در واقع تصمیم گرفتم تغییر کنم و با موفقیت به آن تصمیم عمل کردم. انجام این کار آسان نیست. من سال‌ها را با موهایم عصبانی و کلافه کرده بودم. این مدت طولانی است تا به انجام کاری ادامه دهم که می‌دانستم، در طیف حماقت انسانی، جایی بین بیهودگی و احمقانه قرار می‌گیرد. و با این حال من سال‌ها در این رفتار احمقانه اصرار کردم زیرا (الف) نمی‌توانستم بپذیرم که کچل هستم و (ب) تحت تأثیر اینرسی، ادامه دادن به روال آشنای خود را آسان‌تر از تغییر روشم یافتم. یک مزیتی که داشتم این بود که (ج) می‌دانستم چگونه تغییر را اجرا کنم. برخلاف بسیاری از تغییرات – برای مثال، خوش اندام شدن، یادگیری یک زبان جدید، یا تبدیل شدن به یک شنونده بهتر – نیازی به ماه‌ها نظم و انضباط و اندازه‌گیری و پیگیری نداشت. نیازی به همکاری دیگران نیز نداشت. فقط لازم بود از دادن دستورات دیوانه وار به آرایشگرم دست بردارم و به او اجازه دهم کارش را انجام دهد. اگر فقط همه تغییرات رفتاری ما اینقدر بی عارضه بود.

حقیقت شماره 2:هیچ کس نمی‌تواند ما را تغییر دهد مگر اینکه واقعاً بخواهیم تغییر کنیم.

این باید بدیهی باشد. تغییر باید از درون بیاید. نمی‌توان آن را دیکته کرد، مطالبه کرد، یا به نحو دیگری به مردم تحمیل کرد. مرد یا زنی که از صمیم قلب متعهد به تغییر نیست، هرگز تغییر نخواهد کرد.

من این حقیقت ساده را تا دوازدهمین سال خود در تجارت “تغییر” جذب نکردم. تا آن زمان، مربیگری فشرده انفرادی را با بیش از صد مدیر اجرایی انجام داده بودم، تقریباً همه موفقیت‌ها، اما شکست‌های کوچکی نیز.

وقتی شکست هایم را مرور کردم، یک نتیجه به دست آمد: برخی از مردم می‌گویند که می‌خواهند تغییر کنند، اما واقعاً منظورشان این نیست. من در انتخاب مشتری به شدت اشتباه کرده بودم. وقتی مشتریان می‌گفتند که متعهد به تغییر هستند، باور کردم، اما برای تعیین اینکه آیا آنها حقیقت را می‌گویند یا نه، عمیق‌تر تحقیق نکرده بودم.

مدت زیادی بعد از این افشاگری، از من خواسته شد که با هری، مدیر عملیات یک شرکت مشاوره بزرگ کار کنم. هری مردی باهوش، باانگیزه و سخت کوش بود که اعداد و ارقام را ارائه می‌کرد، او نیز مغرور بود و بیش از حد از خودش خوشحال بود. او معمولاً به گزارش‌های مستقیم خود بی‌احترامی می‌کرد، و چندین نفر از آنها را برای کار برای مسابقه دور کرد. این پیشرفت مدیر عامل را به لرزه درآورد، از این رو از من خواستم تا مربی هری باشم.

هری در ابتدا یک بازی خوب صحبت کرد و به من اطمینان داد که مشتاق شروع و بهتر شدن است. من با همکاران و گزارش‌های مستقیم او حتی همسر و فرزندان نوجوانش مصاحبه کردم. همه آنها یک داستان را گفتند. علیرغم ویژگی‌های حرفه‌ای فراوان، هری نیاز شدیدی داشت که باهوش‌ترین فرد در اتاق باشد و همیشه ثابت کند که حق با اوست و در هر بحثی پیروز شود. طاقت فرسا و خسته کننده بود. چه کسی می‌تواند بگوید چند فرصت از بین رفته است زیرا مردم از کوبیدن و کتک خوردن متنفر بودند؟

همانطور که من و هری بازخورد 360 درجه او را بررسی می‌کردیم، او ادعا کرد که برای نظرات همکاران و اعضای خانواده اش ارزش قائل است. با این حال، هر زمان که زمینه‌ای را برای بهبود مطرح می‌کردم، هری نقطه به نقطه توضیح می‌داد که رفتار مشکوک او واقعاً توجیه شده است. او به من یادآوری کرده بود که در رشته روانشناسی در کالج تحصیل کرده است و سپس مشکلات رفتاری همه اطرافیانش را تجزیه و تحلیل کرد و به این نتیجه رسید که آنها باید تغییر کنند. در یک نمایش جالب از چتزپا، او از من برای کمک به بهتر شدن این افراد پیشنهاداتی خواست.

در دوران جوانی ام، مقاومت هری را نادیده می‌گرفتم. با تقلید از تکبر و انکار او، خود را متقاعد می‌کردم که می‌توانم به هری در جایی که فانی‌های کوچک‌تر شکست می‌خوردند، کمک کنم. خوشبختانه درس قبلی ام را به یاد آوردم: برخی از مردم می‌گویند که می‌خواهند تغییر کنند، اما واقعاً منظورشان این نیست. من متوجه شدم که هری از کار مشترک ما به عنوان فرصتی دیگر برای نشان دادن برتری خود و برگرداندن تصورات نادرست همه افراد گیج اطرافش، از جمله همسر و فرزندانش، استفاده می‌کند. در چهارمین دیدارمان، روح را از دست دادم. من به هری گفتم که مربیگری من برای او مفید نخواهد بود و راه ما از هم جدا شد. (وقتی بعداً فهمیدم شرکت هری را اخراج کرده است، نه خوشحال شدم و نه تعجب. ظاهراً مدیر عامل به این نتیجه رسیده بود که فردی که فعالانه در برابر کمک مقاومت می‌کند، از نظر حرفه‌ای و شخصی به حداکثر رسیده است.)

من اغلب اوقات خود را با هری به عنوان یک مثال واضح می‌دانم که، حتی زمانی که تغییر رفتارمان نشان‌دهنده همه پاداش است و هیچ خطری وجود ندارد – و چسبیدن به وضعیت موجود می‌تواند به قیمت شغل و روابط ما تمام شود – ما در مقابل تغییر مقاومت می‌کنیم.

ما حتی زمانی که موضوع مرگ و زندگی است، از تغییر شکست می‌خوریم. در نظر بگیرید که ترک یک عادت بد مانند سیگار چقدر سخت است. این به قدری دلهره آور است که علیرغم خطر ابتلا به سرطان و نارضایتی گسترده اجتماعی، دو سوم سیگاری هایی که می‌گویند مایل به ترک سیگار هستند، هرگز تلاشی هم نمی‌کنند. و از کسانی که تلاش می‌کنند، از هر ده نفر نه نفر شکست می‌خورند. و از بین کسانی که در نهایت ترک می‌کنند – یعنی با انگیزه ترین و منظم ترین افراد – به طور متوسط ​​شش بار قبل از موفقیت شکست می‌خورند.

در مقایسه با سایر تغییرات رفتاری در زندگی ما، سیگار کشیدن یک چالش نسبتا ساده است. به هر حال، این یک رفتار خودکفا است. این فقط شما و عادت شما هستید، فردی تنها که با یک شیطان سروکار دارد. این به شما بستگی دارد – و فقط شما – اعلام پیروزی. هیچ کس دیگری در این مورد اظهار نظر نمی‌کند.

تصور کنید چقدر سخت تر است که به افراد دیگر اجازه دهید وارد این فرآیند شوند – افرادی که اقدامات غیرقابل پیش بینی و خارج از کنترل شما هستند – و پاسخ آنها می‌تواند بر موفقیت شما تأثیر بگذارد. این تفاوت بین ضربه زدن به توپ‌های گرم‌آپ تنیس روی تور و انجام مسابقه‌ای است که در آن حریف توپ‌ها را به سمت شما پرتاب می‌کند.

این چیزی است که تغییر رفتار بزرگسالان را بسیار سخت می‌کند. اگر می‌خواهید در خانه شریک بهتری باشید یا در محل کار مدیر بهتری باشید، نه تنها باید راه خود را تغییر دهید، بلکه باید از شریک یا همکاران خود نیز خرید کنید. همه اطرافیان شما باید تشخیص دهند که شما در حال تغییر هستید. تکیه بر افراد دیگر درجه سختی را به طور تصاعدی افزایش می‌دهد.

اجازه دهید جمله آخر قبل از اینکه صفحه را ورق بزنید در آن غرق شود. این کتابی در مورد ترک عادت بدی مانند کشیدن سیگار یا مقابله با ولع آخر شب شما برای بستنی نیست. نیکوتین و بستنی حوزه انتخابیه در اینجا نیستند. این در مورد تغییر رفتار شما زمانی است که در بین افرادی هستید که به آنها احترام می‌گذارید و دوستشان دارید. آنها مخاطبان هدف شما هستند.

چیزی که تغییرات مثبت و پایدار رفتاری را بسیار چالش‌برانگیز می‌کند – و باعث می‌شود بیشتر ما در اوایل بازی تسلیم شویم – این است که باید آن را در دنیای ناقص خود انجام دهیم، پر از محرک‌هایی که ممکن است ما را از مسیر خارج کرده و از مسیر خارج کنند.

خبر خوب این است که تغییر رفتار نباید پیچیده باشد. همانطور که روش‌های موجود در صفحات بعدی را جذب می‌کنید، غرق در بی‌اعتنایی نباشید، زیرا توصیه من ساده به نظر می‌رسد. دستیابی به تغییر معنی دار و پایدار ممکن است ساده باشد – ساده تر از آنچه تصور می‌کنیم.

اما ساده به دور از سادگی است.

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “آفرینش رفتارهای ماندگار (کتاب الکترونیک)”