آنچه در این فصل خواهید خواند:
- اتخاذ یک رویکرد فراگیر نسبت به یادگیری برای فراگیران باهوش و بااستعداد مفید و سودمند است.
- رویکرد کنونی در مورد یادگیری فرصتی را در اختیار ما قرار میدهد تا مطمئن شویم تمام توانمندیها به چالش کشیده و موردتوجه قرار خواهند گرفت.
- فرهنگ در فرایند یادگیری نقش دارد.
- عناوین و برچسبهایی که برای یادگیرندگان باهوش و بااستعداد به کار میرود، بااینکه مفید هستند، اما ممکن است باعث ایجاد مشکلاتی شوند. ما نیاز داریم بر معانی برچسبها دقت کرده و سعی کنیم تا حدی به یک درک مشترک از اصطلاحات مورد استفاده برسیم.
- تعریف هوش مشکل است. عقاید ما درباره هوش بر نگاه ما نسبت به کودکان در سنین خردسالی و عقاید افراد نسبت به خودشان تأثیر میگذارد.
سرآغاز
چه کسانی در محیطهای کودکی شما باهوش و بااستعداد هستند؟
خیلی دوست دارم بدانم شما چه تصویری از یک کودک باهوش و بااستعداد در ذهن دارید؟ ما معمولاً تصویر کودکی با صورت گرد و ککمکی با عینک در ذهن داریم. او همیشه به سؤالات بهطور صحیح پاسخ میدهد و بدون کمک دیگری معمولاً در حال انجام آزمایشات علمی است. او گاهی اوقات بهعنوان پروفسور کوچک شناخته میشود. یا شاید او هنرمند یا نوازنده ویولن باشد که چهار سالش است او ساعتها برای انجام تمرین خود صرفنظر از کارهای دیگر وقت میگذارد؛ این کودک همانطور که گفته شد در ریاضیات نیز قوی است. این نوع تصور قالبی؛ که در میان عموم رایج است مثمر ثمر نیست علیالخصوص اگر ما در فکر تعلیم و تربیت کودکان خردسال باهوش و مستعد بر اساس چهارچوب آموزش فراگیر باشیم. برای اکثر افراد، این دیدگاههای کوته و محدود در مورد کودکان باهوش و مستعد در شکلدهی و تأثیرگذاری بزرگسالان در رابطه با کودکان خردسال تحت حمایتشان ادامه پیدا خواهد کرد.
در مورد کودکان در سالهای اولیه محیط مناسبی جهت بحث و بررسی نحوه تعلیم و تربیت کودکان باهوش و مستعد، تحت چهارچوب آموزش فراگیر است. کودکان خردسال، اغلب اوقات در مقایسه با کودکان و متمایز بیشتر موردپذیرش قرار میگیرند. اگرچه صداقت آنان میتواند نیروبخش باشد گاهی اوقات باعث شرمندگی بزرگان میشود. اکثر کودکان خردسال دیگر خردسالان را بدون توجه به تفاوتهایی که بینشان وجود دارد پذیرفته و باهم بازی میکنند. اگرچه برای بزرگسالان این پذیرش بهآسانی انجام نمیگیرد. هنگامیکه متوجه میشویم کودکی کار نامتعارفی انجام میدهد. به طریقی سعی بر شناسایی این کار او داشته سپس به دنبال عنوانی جهت توضیح تفاوت او میگردیم. شاید ما سعی بر تصحیح این تفاوت داریم که نشان دهیم آنها طبیعی هستند.
فراگیر سازی در سالهای اولیه کودکی
در سالهای اولیه کودکی بهطور طبیعی در مراقبت و آموزش کودکان خردسال فراگیرسازی صورت میگیرد. ساختار و تمرین در سالهای اولیه کودکی به نظر میرسد که پذیرش یک رویکرد فراگیر سازی در یادگیری را فراهم میکند؛ زیرا یک برنامه آموزشی بازی محور با رویکرد کودک محور به کودک اجازه میدهد که کودکان مرحله یادگیری را کنترل کنند. این به آن معنا نیست که ساختاری وجود ندارد و اهدافی در نظر گرفته نشدهاند بلکه یادگیری و رشد بااهمیت دیدهشده و اهداف و نتایج سادهای نیستند. در نظام آموزشی سنتی بریتانیا؛ کودکان نامناسب آنهایی هستند که اختلال جسمانی، اختلال رفتاری، اختلال یادگیری و همچنین…حتی کودکان مستعد و باهوش را جدا کردیم. اگرچه در اکثر سالهای کودکی این کودکان در کنار همدیگر آموزش میدیدند و جدایی صرفاً در زمان ورود به مدرسه اتفاق میافتاد.
خطری که در سالهای اولیه کودکی شروع و شناسایی کودکان باهوش را سخت میکند این است که کودک محوری را از کودک میگیرند و بهجای آن شروع به پذیرش رویکردهای رسمی که در مدارس عرض میشود میکنند در این مورد که یادگیرندگان باهوش باید به چالش کشیده شوند بحثی وجود ندارد اما چگونگی این چالش نیازمند بحث و بررسی بیشتر است.
زیرا از اهداف این کتاب، آموزش فراگیر انتخابشده تا کودکان باهم آموزش ببینند: از یکدیگر، از بزرگسالان، مجامع و خانوادههایشان یاد بگیرند. در این زمینه، این استدلال شده که یادگیرندگان باهوش و مستعد میتوانند:
بهطور مناسب به چالش کشیده شوند.
بهعنوان اعضای باارزش جامعهی یادگیری در نظر گرفته شوند.
هوش و استعدادهایشان در زمینه فراگیر سازی شناخته و تجلیل شوند.
بنابراین در زمینه آموزش چه میدانیم که میتواند ما را در این زمینه یاری دهد.
یادگیری در سالهای اولیه کودکی
مطالب زیادی دربارهی یادگیری و چگونگی یادگیری به رشته تحریر درآمدهاند. پیشرفتها در علم و دانش پزشکی، برای مثال، به ما اطلاعات فراوانی در مورد عملکرد مغز و تأثیر آن بر یادگیری را در مقایسه با گذشته میدهد اگرچه این دانش همیشه همانند پرورشکاران تغییر نمییابد.
تعدادی نظریه دربارهی یادگیری گفتهشده است. هر نظریهای لحظهای از زمان را منعکس میکند نظریهها درآمد و شد بوده و در اثر تغییرات جامعه فرومیپاشند. ما مطالب جدیدی آموختهایم مبنی بر اینکه نظریهها باید تغییر کرده انطباق یافته و یا اصلاح گردند.
اگرچه تعداد مطالب کلیدی وجود دارند که ما دربارهی آموزش میدانیم که بااهمیت مستند و یادگیری را به بالاترین نقطه اعلاء برای تمامی یادگیرندگان میرسانند:
- یادگیری یک فعالیت اجتماعی است
- کودکان بیشترین میزان یادگیری را از فعالیتهای مشارکتی دارند.
- تجاربی که بهصورت دیگری به دست آورده شدهاند باید با یادگیریای که در دوران خردسالی اتفاق میافتد پیوند یابند
- یادگیری در مراحل اولیه کودکی باید بافت سازی شده و به دور از تجارب دنیای واقعی نباشند.
با در نظر گرفتن این نکات در ذهن، تعدادی اصول پایهای نیز هستند که تجارب یادگیری مفید برای تمامی کودکان را تائید میکند با توجه به کودکان باهوش و مستعد بعضی اصول شامل:
- همه کودکان حق یک آموزش چالشبرانگیز مناسب و برآورد کنندهی نیازهای شخصیشان را دارند.
- هر شخصی خصوصیات ویژهای در مقابل تواناییها و قابلیتهای فراوان دارد که باید شناخته، پرورش داده و به یکمیزان ارزش داده شوند.
- شناخت خصوصیات توانایی شخصی صرفاً از طریق ارتباط با والدین و یا اشخاص مهم دیگری که در زندگی فرد هستند امکانپذیر است.
- چالش مناسبی باید در تمامی ابعاد خصوصیات توانایی شخص در نظر گرفته شود.
- کلید شناخت تواناییهای شخص در قید فرصتهای چالشبرانگیز مناسب واقعشده است.
- خطاها در مرحله یادگیری بسیار مهم هستند بنابراین فرصتهای چالشبرانگیز مناسب ممکن است نیازمند چالشهایی باشد که شخص را به نقطه شکست برساند صرفاً بهوسیله یک شخصیت ملی امکان شکست وجود ندارد.
- نظام آموزشی فراگیر قویترین چارچوب حمایتی برای پیشنهاد فرصتهاست تا مانع کم آموزی بوده و وسیله چالش مناسب در طول دامنه تواناییها را مهیا کند.
این اصول چهارچوب کلی یادگیری را که در فصول قبل موردبحث قرارگرفتهاند شکل داده است و اگر انتخاب شوند یک چهارچوب برای نیازهای یادگیرندگان باهوش و مستعد نشان میدهند.
یادگیری و فرهنگ
نظریهپرداز آموزشی جروم برونر استدلال میکند که فرهنگ ذهن افراد را شکل میدهد و خود فرهنگ نیز بهوسیله ذهن افراد شکل میگیرد و این رابطه مکانیسمی به دست میدهد که به جهان و مکانی که در آن سیستم معنا میدهد. او در مورد فرهنگ کودکی صحبت میکند (برونر، 1996)؛ بنابراین هر تفکری که ما در آن نقشی داریم ریشه در فرهنگ ما دارد.
فرهنگ لغت کوتاه کولنیز فرهنگ را اینچنین تعریف میکند:
تمام عقاید، اعتقادات، ارزشها و دانشهای موروثی که هرکدام قسمتی از پایههای عمل اجتماعی را تشکیل میدهند (کولنیز، 1988).
اجتماعاتی که شما و کودکانتان در آن رشد میکنند فرهنگهای مشخص و معینی دارند. اغلب اجتماعات میتوانند ظروف در حال ذوب تجارب فرهنگی و تبادلات باشند اما این بسیار محتمل است که از این ظرف فرهنگی غالب خارج شود و این فرهنگ بر شما و خانوادههایتان تأثیر خواهد گذاشت. همه ما محصول فرهنگهای مختلف هستیم. این مسئله بر نحوهی تفکرات و ادراک شما از یادگیری اثرگذار خواهد بود.
همانند فرهنگ ملی، محلی و اجتماعی، یک فرهنگ در دوران خردسالی نیز خواهد بود. این فرهنگ متأثر و متشکل از مدیریت است. فرهنگی در اتاق شما حاکم خواهد بود که این فرهنگ ساخته و شکل یافتهی تجارب شما و سایر افراد حاضر در اتاق است این فرهنگ امکان تغییر سالانه خواهد داشت زیرا شما با گروههای سنی مختلفی سروکار دارید و این فرهنگ بهطور حتم بر چگونگی نزدیکی شما به کارها و ارتباط متقابل شما با کودکان و رابطه بین آنها تأثیر خواهد گذاشت.
اگر ما میخواهیم که کودکان خردسال را در یادگیریشان حمایت کنیم نیازمند درک عمیق از تأثیرات بااهمیت آنان در زندگیشان داشته باشیم. چیزی که آنان به آن اعتقاددارند و متأثر شدهاند ممکن است به رویکرد زندگی در سالهای اولیه کودکی تأثیرگذار باشد. آن چیزی که به آن معتقدیم و متأثر آن شدهاید بر انتظارات و نحوه برخورد شما در اوایل کودکی اثر میگذارد. رسیدن به یک درک سهیم شده در حمایت از یادگیری کودکان به ما در این زمینه میتواند کمک کند. این ایده در مورد فرهنگ زمانی که شروع به تفکر در این زمینه درباره کودکان باهوش و مستعد میکنیم از اهمیت بیشتری برخوردار میشود. نگرشهای فرهنگی مختلف، نگرش شما و کودکان و خانوادههایشان در یادگیری در سالهای اولیه کودکی تأثیر خواهد گذاشت بعضی کودکان در خانوادههایی بزرگ میشوند که به یادگیری و تعلیم و تربیت احترام میگذارند اما سایر کودکان در خانوادههایی رشد مییابند که تعلیم و تربیت در اولویت دوم در مقایسه با بحث زندگی قرار میگیرد.
عقاید شما در مورد یادگیری و توانایی بر پایهی:
- تجارب خودتان
- فرهنگی که در آن رشد یافتهاید
- فرهنگی که در آن کار و زندگی میکنید
- ما نیازمند آگاهی از فرهنگ غالب هستیم
- ما نیازمند آگاهی از تأثیر فرهنگ بر یادگیری هستیم
- ما نیازمند در نظر گرفتن نوع فرهنگی هستیم که در سالهای اولیه زندگی در آن رشد یافتهایم
عناوین در دوران خردسالی
ما دوست داریم دنیای اطراف ما معنا داشته و به ما کمک کند در نیمه عناوین و القابی را به محتویات آن نسبت میدهیم بنابراین کودک خردسالی که معنای واژه “حمام” را یاد میگیرد آن را به آبها در دنیا تعمیم میدهد. این تعمیم حتی حس راحتی و نظم میدهد. همانند سایر افراد ما نیز تلاش میکنیم که جهت دستهبندی و سهولت از القاب و عناوین استفاده کنیم. در مورد کودکان خردسال و باهوش القاب فراوانی وجود دارد تا آنها را توصیف کند. در حقیقت این القاب به کودکانی که استعداد خاصی از خود بروز میدهند نسبت داده میشود.
تعداد واژگان و اصطلاحات عام که در بریتانیا مورداستفاده قرار میگیرند عبارتاند از:
- باهوش
- ممتاز
- با استعداد
- توانا
- نخبه
هرکدام از واژگان و اصطلاحات فوق دارای بار معنایی هستند – معنا و مفهوم ویژهای دارند. چگونگی نگرش بزرگسالان نسبت به تواناییهای کودکان بستگی به دیدگاه آنان به هوش دارد؛ این بینش به ترتیب هم در انتخاب اصطلاح برای کودکان و هم به اینکه آیا قابلیتی که از طرف کودکان نشان داده میشود آیا شایسته داشتن لقبی یا عنوانی ست تأثیر خواهد گذاشت.
با تحلیل این القاب به مفاهیمی که در این القاب قرارگرفتهاند آشنا میشویم.
بنا بر عرف در بریتانیا سعی بر این میبود که استعداد زبانی و ریاضیات باهوش یکسان فرض میشدند؛ و تواناییهایی که خارج از این زمینه بودند بهطورمعمول شناخته نمیشدند. اکثر القابی که در لیست بالاآمده است کودکانی را توصیف میکند که در زمینه زبانی و ریاضیات استعداد دارند؛ بنابراین کودک چهارسالهای را میبینید که لقب فرد نخبه را به خود میگیرد. همچنین کودکانی که در زمینه ریاضیات تواناییهایی دارند القاب باهوش را به خود میگیرند؛ زیرا واژگان و اصطلاحات معانی مختلفی برای افراد مختلف دارند ما میتوانیم در زمینه کودکان خردسال از واژه یا واژگان ثابت استفاده کنیم اما در حقیقت منظورهای متفاوتی داشته باشیم. در حقیقت با استعمال واژگان مختلف جهت توصیف قابلیتها و کودکان خطری وجود ندارد زیرا ما ارزشها و معانی مختلف به واژگان قائل میشویم. بهطور مشابه بهطور مشابه اگر تمام افرادی که در سالهای اولیه کودکی نقش دارند نگرش بسیار محدودی نسبت به افراد باهوش داشته باشند؛ بنابراین قابلیتهایی که خارج از این نگرش وجود داشته باشند ناشناخته مانده و به چالش کشیده نمیشوند. القاب همانطوری که گاهی اوقات میتوانند مفید باشند عامل مشکلاتی هم میشوند برای مثال:
همه ما از واژگان یکسان جهت توصیف تواناییها استفاده نمیکنیم.
میتوانند انتظارات گمراهکنندهای برای کودکان، خانوادهها و افراد ایجاد کنند.
مردم فراتر از لقب به آنها توجه نمیکنند.
آنها افراد را تنها به سمت تواناییهایی که کودکان در آن به چالش کشیده شدهاند سوق میدهند.
ممکن است سایر تواناییهای کودک را نادیده گرفته و یا مستترشان کنند.
بنابراین بسیار مفید و سودمند است که ببینیم در پس این القاب چه مفاهیمی نهفته است. اگر ما بهنوعی ادراک کلی در مورد مفاهیم باهوش برسیم سپس میتوانیم در مورد ارزشگذاری و چگونگی به چالش برانگیختن تواناییهای کودکان تحت مراقبتمان شروع به تفکر کنیم. بهعبارتدیگر پیچیده کردن القابی که منصوب کردهایم به مباحثه دربارهی معانی واقعی واژگان بپردازیم.
معنی هوش را برای خودتان تعریف کنید…
آیا موافق این جمله که هوش فقط مفاهیم زبانی و ریاضیات را شامل میشود هستید یا میگوید هوش سایر زمینههای آموزشی را هم شامل میشود.
در مورد القاب و واژگانی که میخواهید کودکان را با توجه به تواناییهای ویژهشان بیان کنید تصمیم بگیرید.
هوش چیست؟
باهوش بودن دقیقاً به چه معناست؟ سالهای متمادی تلاش کردهایم تا باهوش بودن را توصیف و تعریف کنیم اما تابهحال به هیچ تعریفی از هوش دست نیافتهایم. هوش اغلب بهوسیله آزمونهای استانداردی که توسط کودک انجام میشود سنجیده شده و از طریق آنها میزان ضریب هوششان تعیین میگردد. با توجه به این مطالب باید گفت تعیین کردن تعداد معینی از کودکان بهعنوان «باهوش» آنهم از طریق نمرهی تنها یک آزمون نه در بهبود روندهای شناسایی یاری بخش است و نه در انتخاب اثربخشترین اشکال آمادهسازی (کوشی و کیسی، 1997). آزمون (هوش) ممکن است در مورد جمعیتی استانداردشده باشد که با جمعیتی که فرد تحت آزمون بدان تعلق دارد تفاوت بسیار زیادی داشته باشند. نهتنها ممکن است جمعیت مورد آزمون متفاوت باشد، تفاوتهای فرهنگی نیز میتوانند درنتیجهی آزمون هوش تأثیرگذار باشند. این آزمونها نه میزان خلاقیت را میسنجند و نه تفکر واگرا را- تواناییهایی که کودکان باهوش آنها را نشان میدهند. دیوید جرج (1997) پیشنهاد داد بااینکه که یک آزمون هوش میتواند به شناسایی برخی از کودکان با تواناییهای ویژه کمک میکند؛ اما ممکن است بیشتر نشاندهندهی این حقیقت باشد که این کودکان:
در موضوعات تحصیلی عملکرد خوبی دارند… پشتکاردارند، پاسخ مناسبی به آموزش و تعلیم میدهند، مهارتهای مطالعهای خوبی دارند… اطلاعات را سریع پردازش میکنند، حافظهی بهتری دارند، دقت بالایی دارند و از تفکر انتزاعی قدرتمندی برخوردارند (گئورگ، 1997).
بهعبارتدیگر آنها در گذراندن امتحانات موفق هستند!
هنوز سؤال اصلی ما بدون پاسخ باقیمانده است: باهوش بودن به چه معناست؟ پژوهش هاوارد گاردنر (1983) در آمریکا ما را به تفکر متفاوت در مورد هوش تشویق میکند. او معتقد است که هوش صرفاً در ریاضیات و زبان نیست بلکه دامنهی بسیار وسیعتری از توانمندیها را فرامیگیرد. او همچنین براین باور است که همه افراد از همهی این قابلیتها به میزان کمتر یا بیشتر برخوردارند و این تواناییها بهصورت سلسله مراتبی نیستند. فهرست گاردنر شامل موارد زیر است:
هوش زبانی (هوش کلامی)
هوش ریاضی (هوش منطقی)
هوش بین فردی (هوش بین فردی)
هوش طبیعتگرا (هوش طبیعی)
هوش دیداری – فضایی (هوش تصویری)
هوش موسیقایی (هوش موسیقی)
هوش بدنی-جنبشی (هوش بدنی)
هوش درون فردی (هوش خودشناسی)
هوش وجودی (هوش شگفتی)
کودکان خردسالی که در زمینههای فوق از خود توانایی نشان میدهند چهکارهایی میتوانند انجام دهند؟ جدول 1 مثالهایی را ارائه کرده است.
جدول 1: تواناییهای مرتبط باهوشهای مختلف
هوش | شواهد | افراد مشهور |
هوش زبانی (هوش کلامی) | · داستانسرایان و لطیفهگویان خوبی هستند.
· حافظه خوبی جهت حفظ اسامی، تاریخ و. دارند. · از بازی کلمات لذت میبرند. · به کلمات قصار و دارای تلفظ دشوار علاقهمندند. · ذخایر واژگان غنی دارند. · توانایی بالایی در گفتگو و مراودات اجتماعی دارند. |
v شکسپیر
v همینگوی v جی. کی. رولینگ v آگاتا کریستی v الیزابت بارت براونینگ |
هوش منطقی-ریاضی (هوش اعداد) | · شطرنج و بازیهای استراتژیک بازی میکنند
· قادر به درک روابط علل و معلول هستند · در مورد نحوه کار اشیاء سؤال میکنند · اعمال ریاضی را بهسرعت در ذهن خود انجام میدهند |
v ارشمیدس
v سِر اسحاق نیوتن v انیشتین |
هوش بین فردی (هوش برونفردی) | · از حضور در کنار همسالان لذت میبرند
· دوستانشان را نصیحت میکنند · یک رهبر بالفطره هستند · دوستان صمیمیدارند · دیگران خواستار رفاقت با آنها هستند |
v اپرا ونیفری
v آبراهام لنکلن v گاندی v مارتین لوتر کینگ |
هوش طبیعتگرا | · از یادگیری درباره طبیعت و حیوانات لذت میبرند.
· به رشتههای زیستشناسی، جانورشناسی، زمینشناسی و نجوم علاقه دارند. · نسبت به محیطزیست آگاهی دارند. · بهراحتی طبقهبندی میکنند. · دوستدار زیبایی و دنیای خارج هستند. |
v گالیله
v ژاک کاستو v دیان فاسی |
هوش دیداری-فضایی (هوش تصویری) | · بهراحتی نقشهها، نمودارها و نگارهها را میخوانند
· از تکمیل پازلها لذت میبرند · سازههای 3 بعدی میسازند · زودتر از اقتضای سنی طراحی میکنند · تصاویر را نسبت به واژگان بیشتر درک میکنند |
v میکل آنژ
v پیکاسو v استیون اسپیلبرگ v مونت
|
هوش موسیقی | · موسیقی ناموزون را تشخیص میدهند.
· نوا و آهنگ یک ترانه را به یاد میآورند. · به زیبایی آواز میخوانند. · قادر به رعایت وزن و ریتم هستند. · بهراحتی صدای دیگران را تقلید میکنند. · آلت موسیقی مینوازند. |
v موزارت
v بتهوون v اسکات ژاپلین v جان لنون |
بدنی-جنشی (هوش جسمانی) | · در ورزشها عملکرد خوبی دارند
· میتوانند حرکات را تقلید کنند · مهارتهای حرکتی ظریفشان خوب است. · به مدلسازی با خمیر، سفالگری و صنایعدستی علاقه دارند · بیکار و بیحرکت نشستن برایشان دشوار است. · بسیار فعالاند. |
v تایگر وودز
v مارسل مارسیو v دیوید بکهام v وین رونی |
درون فردی (هوش خودشناسی) | · مستقل هستند.
· تنها بازی میکنند. · از نقاط قوت و ضعف خودآگاهی دارند. · میتوانند احساسات خود را بیان کنند. · از اشتباهات خود درس میگیرند. |
v جان آف آرک
v سِر ادموند هیلاری v نیل آرمسترانگ v کلومبوس |
وجودگرا (هوش شگفتی) | · سؤالات عمیقی در مورد مرگ و زندگی میپرسند.
· سؤالاتی درباره سایر سیارهها میپرسند. · چنین به نظر میرسد که آگاهی کاملی نسبت کائنات دارند. · سؤالاتی فراتر از زندگی در ذهن دارند.
|
v ارسطو
v کنفسیوس v انیشتین v افلاطون v سقراط |
این رویکرد گستردهتر نسبت به هوش بهخوبی با پژوهشهای موجود در زمینهی کودکی ارتباط دارد و امکان یک نگرش کلگرایانه یا جامع نسبت به رشد و شناخت تواناییها را فراهم ساخته است. اگرچه علیرغم این رویکرد گستردهتر کودکان معمولاً در زمینه ریاضیات و زبان تواناییهایی از خود بروز میدهند.
یک روانشناس آمریکایی به نام کارول دووک (1999) نظریههای هوش را مورد بررسی قرار داده است. او نظریههای هوش را به دو بخش عمده تقسیم کرده است: نظریه ذاتی هوش و نظریهی رشدی هوش.
رویکرد ذاتی نسبت به هوش به این معناست که شخص دارای مقادیر مشخصی از هوش است و هیچکس نمیتواند کاری کند تا میزان هوش تغییر یابد؛ بهعبارتدیگر:
- هوش ثابت است.
- شما فقط تا اندازهای از هوش بهرهمند هستید.
- شما نمیتوانید کار زیادی در میزان برخورداری از هوش داشته باشید.
- شما بهعنوان مربی و معلم نمیتوانید کاری جهت افزایش میزان هوش کودکان انجام دهید.
اگر شما چنین عقیدهای دارید احتمالاً مطالب زیر را خواهید گفت:
او بسیار پرتلاش است؛ اما چیزی را که میخواست به دست نیاورد |
تو تا جایی که دوست داری میتوانی تلاش کنی، اما اگر کودک ظرفیت آنها را نداشته باشد، نمیتوانی کاری از پیش ببری. |
کاملاً مشخص است شما نمیتوانید از پوست خوک یک کیف ابریشمیتر است کنید. |
رویکرد رشدی یا افزایشی نسبت به رشد به این معناست که هوش موجودیتی نیست که در درون افراد باشد بلکه چیزی است که میتواند از طریق یادگیری رشد کرده و شکوفا شود؛ بهعبارتدیگر:
- هوش میتواند تغییر کند
- میتوانید باهوشتر شوید
- هرچه بیشتر یاد بگیرید، توان یادگیریتان افزایش مییابد.
- مربی یا معلم میتواند با کودکان کار کند تا آنها باهوشتر شوند.
اگر شما چنین عقیدهای دارید احتمالاً مطالب زیر را خواهید گفت:
ما میتوانیم در مورد این مسئله با یکدیگر همکاری کرده و مشکل را حل کنیم |
اشتباه کردن طبیعی است و از این طریق ما یاد میگیریم |
هر چه بیشتر تلاش کنی باهوشتر خواهی شد |
دووک از این دو طبقهبندی (ذاتی و رشدی) استفاده کرد تا درک و عقیدهی مردم نسبت به هوش را توضیح دهد. این عقاید در مورد هوش هستند که انتظاراتمان از کودکان و رویکردمان نسبت به کار با کودکان را تحت تأثیر قرار میدهند.
این دو عقیده بسیار متفاوت منجر به رفتارهای کاملاً متفاوتی در افراد خواهند شد. برای مثال دووک موارد زیر را پیشنهاد میکند:
جدول 2
یادگیری ثابت است (ذاتی) | یادگیری قابلتغییر است (رشدی یا افزایشی) |
در مورد اینکه آنها از چه میزان هوش ثابت برخوردارند نگرانی وجود دارد | معتقدند که هرکسی میتواند با تلاش و راهنمایی سطح تواناییهای هوشی خود را افزایش دهد |
نیاز دارند مانند افرادی که بهاندازهی کافی “باهوش ” هستند به نظر برسند و احساس کنند. | نیازمند یادگیری هستند. |
نیاز دارند باهوش به نظر برسند و متفاوت از سایرین عمل کنند. | بهجای استفاده از فرصتها برای یادگیری چیزهای جدید، فرصتها را قربانی باهوش به نظر رسیدن میکنند. |
نیازمند موفقیتهای راحت هستند | با مقابله با چالشها پیشرفت میکنند. |
این عقاید در مورد هوش ارتباط نزدیکی با آن چیزی دارد که دووک آن را «دستیابی به هدف» مینامد (1999). منظور دووک این است که اگر شما رویکرد ذاتی نسبت به هوش داشته باشید، اهداف عملکردی برای شما اهمیت خواهند یافت زیرا شما نیاز دارید که خودتان را بهعنوان افرادی باهوش و زیرک نشان دهید. در مقابل اگر شما نقطهنظر افزایشی یا رشدی نسبت به هوش داشته باشید متعهد خواهید شد که باهوشتر شوید و لذا اهداف یادگیری برای شما اهمیت بیشتری خواهند یافت.
دووک پی برد که عقاید شما در مورد هوش تأثیر عمیقی بر نگرش شما نسبت به تکالیف دارد. افرادی که معتقدند هوش یک امر ذاتی است تکالیف سادهتر را انتخاب میکنند تا آنها را باهوشتر نشان دهند و افرادی که معتقد به تغییرپذیری هوش هستند در جستجوی تکالیف جذاب و چالشبرانگیز هستند، تکالیفی که یادگیری آنها را افزایش میدهد.
افکار و عقاید کودکان در مورد هوش
اغلب کودکان در سالهای اولیه کودکی به نقطهنظر روشنی درباره خودشان و تواناییهایشان میرسند. شما چقدر این جمله را شنیدهاید: “من نمیتوانم پازلهای مشکل را تکمیل کنم، فقط پازلهای آسان را انجام میدهم” دلایل متعددی برای این نوع پاسخ وجود دارد.
زمانی مردم معتقد بودند که کودکان خردسال واقعاً درکی از مفهوم هوش ندارند. اعتقاد بر این بود که وقتی کودکی در انجام تکلیفی شکست میخورد، این شکست بهصورت خودکار منجر به احساس بدبینی در مورد خودشان و تواناییهایشان میشود، همانگونه که در مورد کودکان بزرگتر تصور میشد. اگرچه پژوهش دووک و سایر همکارانش این ایده را به چالش کشید.
دووک معتقد است که کودکان کمسنوسال علاقهی چندانی به هوش ندارند؛ البته او خاطرنشان ساخت که علاقه به هوش با رشد کودک رشد و ارتقا مییابد. هرچند کودکان با مفاهیم «خوبی» و «بدی» آشنا هستند. این آشنایی را میتوان در سالهای اولیه کودکی و بهطورکلی هنگامیکه کودکان خردسال قوانین و احتمالاتی را که قبل از آنها وجود دارند کاوش کرده و به چالش میکشند. تعامل و دریافت واکنش از سوی اعضای خانواده، همسالان و بزرگسالان در زمینهی کودکی، همگی به کودکان خردسال در ساختن تصویری از خودشان کمک میکنند. دووک معتقد است که کودکان خردسال آسیبپذیر هنگامیکه با انتقاد یا شکست مواجه میشوند، احساس بدی نسبت به خود پیدا میکنند؛ و – دقیقاً همانند کودکان بزرگتر و باهوش – فکر میکنند که بد بودنشان یک صفت ماندگار است (دووک، 1999). اگر کودکان خردسال با این تفکر و عقیده رشد کنند که اشتباه کردن و شکست خوردن بد و ناپسند هستند ولذا احساس بدی به آنها دست دهد به احتمال زیاد آنها تمام تلاش خود را خواهند کرد تا از خطا و اشتباه دوری کنند. اگر این اشتباهات را به عنوان یک بخش اساسی در فرایند یادگیری قبول کنیم این پذیرش ثمرهای نخواهد داشت. علاوه بر این شواهدی هم برای این عقیده وجود دارد که اگر کودکان بپذیرند که این بدیها و شکستها ذاتی و درونی هستند و به عبارت دیگر ثابت و ماندگار هستند، در آن صورت متقاعد میشوند برای غلبه بر شکستها و بدیها کاری از آنها برنمیآید. زمانی که بعدها عقاید مربوط به “خوبی ” و “بدی” و یا “شکست” و “پیروزی” به داخل مدارس و زندگی تحصیلی این افراد منتقل شود شاید شگفتآور باشد که ما کودکانی را میبینیم که به صورت نومیدانه و مذبوحانه میخواهند به شما نشان دهند که چقدر باهوش و زیرک هستند. آنها نیاز دارند که شما بدانید «من احمق نیستم». فراگیران از سنین کودکی شروع به ارزیابی تواناییهایشان کرده و بنابراین یک داستان شخصی مرتبط با هوش تدوین میکنند. اطلاعاتی که به کودکان در این کار یاری میرساند از سه منبع نشأت میگیرد:
- از طریق مقایسه خود با دیگران
- از طریق دریافت بازخورد از افراد با اهمیت
- از طریق تعاملات متقابل
خبر خوب آن است که ما میتوانیم نظرات کودکان خردسال نسبت به خودشان را تحت تاثیر قرار دهیم بطوریکه آنها به یادگیری علاقمند شوند؛ اما ما چگونه میتوانیم نقطهنظرات کودکان را که به عقاید خودمان در مورد هوش وابسته است، تحت تأثیر قرار دهیم.
برای تاثیرگذاری بر نظرات کودکان نسبت به خودشان به طریق مثبت مربیان و آموزگاران نیاز دارند:
- اعتقاد داشته باشند که هوش ثابت نیست.
- تایید کنند که ژنتیک در هوش نقش دارد اما نقش کودکان را به خاطر تأثیرگذاری والدینشان نادیده نگیرند.
- کودکان را به اشتباه کردن و درس گرفتن از اشتباهاتشان تشویق کنند.
- میزان تلاشی را که کودک صرف یک فعالیت میکند، مورد تشویق و تمجید قرار دهند.
ثابت یا تغییرپذیر؟ این مفهوم در زمینهی اوایل کودکی به چه معناست؟
این مفهوم برای فراگیران باهوش و بااستعداد ما و برای خود ما به عنوان بزرگسالانی که با کودکان کار میکنیم به چه معناست؟ در اینجا دو مورد در ارتباط با کار شما با کودکان و در حوزهی کودکی مهم است:
- نظر شما درمورد هوش بر نحوهی نگاه شما نسبت به کودکان در سالهای اولیه کودکی تاثیر خواهد گذاشت.
- شما میتوانید نظرات کودکان درباره هوش و عقایدشان دربارهی هوش خودشان را تحت تأثیر قرار دهید.
اجازه دهید چند لحظه دربارهی این موضوع فکر کنیم که این دو دیدگاه نظری متفاوت ممکن است چگونه خود را در زندگی روزمرهی کودکان خردسال آشکار سازند.
شخصی که دیدگاه ثابتی نسبت به هوش دارد احتمالا گفتههای زیر را بیان میکند:
رابین پسر بسیار باهوشی است. او در کار با اعداد بسیار خوب است. او تمام فعالیتهایی که به اعداد مربوط است را سریع درک میکند. البته او واقعاً کمی خودنمایی هم میکند. پدر رابین نجار است. او نیز در کار با اعداد خبره است. خواهرش هم مانند خودش عملکرد خوبی در کار با اعداد دارد شاید این استعداد و توانایی، ریشه درخانوادهشان دارد.
شخصی که فکر میکند هوش تغییرپذیر است به احتمال زیاد نظر زیر را ابراز خواهد کرد:
رابین عاشق اعداد است و در فعالیتهای مربوط به اعداد بسیار پرتلاش است و پازل اعداد را به سرعت حل میکند. هنگامی که فعالیتهای عددی برایش آسان است، او نیاز به چالش دارد. خواهر بزرگتر رابین و پدرش نیز اعداد را دوست داشتند، شاید آنها در خانه رابین را در این زمینه یاری میکنند.
این دو دیدگاه نسبتاً متفاوت به وسیلهی فلسفههای متفاوتی مورد حمایت قرار گرفتهاند و اگر رابین یکی از این رویکردها را به دیگری ترجیح دهد احتمالاً منجر به رویکرد ویژهی رابین نسبت به اعداد خواهد شد.
در اولین فرضیهی ما (سناریو) بزرگسالان معتقدند که توانایی در کار با اعداد، ذاتی و موروثی است. یک فرضیه وجود دارد که میگوید رابین به طور طبیعی عملکرد خوبی در تکالیف عددی دارد. رابین از این رویکرد موارد زیر را یاد میگیرد:
- تواناییهای شما همیشه مورد تشویق و تمجید قرار نمیگیرد و شاید گاهی در این مورد سکوت اختیار کرد.
- فعالیتهای عددی برای او باید همیشه آسان باشند.
کارکنان ممکن است فکر کنند که رابین در فعالیتهای اعدادی عملکرد خوبی خواهد داشت. آنها ممکن است:
- سعی کنند با تکالیف دشوار ناآگاهی او را به رخ بکشند تا نشان دهند او چیزی نمیداند.
- هنگامی که او یک فعالیت عددی را چالشبرانگیز و مشکل میبیند، خوشحال میشوند.
در دومین فرضیه (سناریو) کارکنان معتقدند که رابین تلاش قابل توجهی در تکالیف عددیش دارد و این تلاش ممکن است در محیطهای کودکی یا در خانه و همراه با خواهر برادران رخ دهد؛ به عبارت دیگر، کارکنان معتقدند که توانایی عددی صرفاً رخ نمیدهد. آنها همچنین تأیید میکنند که رابین به چالش نیاز دارد و پیشنهاد میکنند که تکالیف عددی نباید همیشه سهل و آسان باشند. رابین یاد خواهد گرفت که از او انتظار تلاش و کوشش وجود دارد و همین تلاش و کوشش به او کمک میکند که در تکالیف عددی موفق باشد.
در هنگام کار با کارورزان خردسال:
- از آنها حمایت کنید و هنگام برخورد با تکالیف دشوار راهبردهایی را به آنها پیشنهاد دهید.
- آنها را به اتخاذ راهبردهای عددی جدید و همکاری با دیگران تشویق کنید.
به طور حتم گرایش رابین به اعداد قابل انکار نیست، اما تفاوت اساسی بین این رویکرد و رویکردی که پیشتر توضیح داده شد این است که این توانایی به وسیله حمایت، فعالیتهای چالشانگیز و تلاش رابین و نه به طور ساده به دلیل استعداد و زمینهی ذاتی وی به ریاضیات رشد کرده است.
نحوهی واکنش ما به کودکان توسط عقاید بنیادین ما تحت تاثیر قرار میگیرد و ممکن است این عقاید به صورت ناخواسته به کودک منتقل شوند. با اینکه پاسخی مانند «کارت عالی بود، همه رو درست انجام دادی، تو واقعاً باهوشی» ممکن است حمایتی به نظر برسد اما شواهدی وجود دارند که نشان میدهند تمجید و ستایش کودک در طول زمان، این عقیده را به کودک منتقل میکنند که این توانایی تاحدی موروثی و ذاتی است و این مسئله باعث میشود کودک خود را زرنگ و باهوش فرض کند. هنگامی که این کودکان با شکست و یا مشکل روبرو میشوند گمان میکنند که از پس این تکلیف برنمیآیند زیرا به اندازه کافی باهوش نیستند. به هر حال آنان در گذشته باهوش بودهاند آیا سرپرستشان در زمان خردسالی به آنان نگفته است؟ تعابیری مانند: «تو تمام سعی و تلاشتو کردی، عالی بود» به این معناست هنگامی که با شکست مواجهه میشوند این هوش و یا قابلیت آنان نیست که زیر سوال میرود بلکه ممکن است این شکست نتیجه رویکرد اشتباه جهت حل تکلیف بوده است. به هر حال آنان در گذشته واقعاً به سختی تلاش کردهاند – آیا سرپرستشان در زمان خردسالی به آنان نگفته است؟
این دو مثال ساده نشان دهندهی چگونگی تاثیرگذاری عقاید و عکسالعملهای ما در طول زمان بر روی کودک و نقش آنها در شکل دهی دیدگاه کودکان نسبت به خودشان چه به عنوان کسانی که قادر به یادگیری بیشتر بوده و میتوانند به یادگیری ادامه دهند چه به عنوان اشخاصی تاحد امکان و به اندازهی ظرفیت فراگیریشان یاد گرفتهاند.
زمینه خردسالی که هوش را به عنوان یک پدیدهی چند وجهی و رشدیافتنی (نموی) در نظر میگیرد، شناسایی کودکان باهوش و بااستعداد را به شیوهای وسیعتر و فراگیرتر ارتقا خواهد داد.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.