آموزش نگارش آکادمیک پیشرفته: فراتر از قواعد، به سوی تأثیرگذاری بر ذهن خوانندگان (رهیافت دانشگاه شیکاگو)
چکیده
نگارش آکادمیک برای دانشجویان تحصیلات تکمیلی و پژوهشگران متخصص، فرآیندی کاملاً متفاوت از نگارش دانشآموزی است. این مقاله با الهام از رویکرد نوآورانه دانشگاه شیکاگو، بر این دیدگاه تأکید میکند که نگارش حرفهای صرفاً انتقال ایدههای نویسنده نیست، بلکه هدف اصلی آن تغییر ایدههای خوانندگان است. برخلاف آموزشهای سنتی که بر قواعد دستوری و ساختار کلیشهای (“مدل لیوان مارتینی”) تمرکز دارند، این رویکرد نوین، نگارش را به مثابه ابزاری برای تفکر عمیق و خلق ارزش در یک جامعه علمی خاص میداند. در این چارچوب، شناخت عمیق خوانندگان، توانایی ایجاد «ناپایداری» و «تنش» در درک موجود آنها، و بهکارگیری «کدهای» ارتباطی هر جامعه علمی، از اهمیت محوری برخوردار است. مقاله به تشریح چالشهایی میپردازد که نویسندگان متخصص با آن روبرو هستند، مانند تداخل بین الگوهای زبانی مورد استفاده برای تفکر خود و الگوهای خواندن خوانندگان. همچنین، بر ضرورت ارزشمند بودن متن، استدلال کردن به جای صرفاً توضیح دادن، و بازنگری در مفهوم «جدید» و «اصیل» در تولید دانش تأکید میکند. در نهایت، با بررسی نقش متفاوت مرور ادبیات در متون حرفهای و تفاوت «شکاف» و «خطا» در بیان مسائل، چارچوبی عملی برای نگارش تأثیرگذار آکادمیک ارائه میدهد که به دانشجویان تحصیلات تکمیلی کمک میکند تا نوشتههای خود را نه تنها واضح و سازمانیافته، بلکه ارزشمند و تغییردهنده دیدگاه برای جامعه علمی خود بسازند.
مقدمه: پارادایم نوین در آموزش نگارش آکادمیک
در دنیای آکادمیک امروز، نگارش به عنوان یک مهارت اساسی شناخته میشود که از دوران دبستان تا دانشگاه به دانشآموزان و دانشجویان آموزش داده میشود. اما آیا آنچه در مقاطع تحصیلی پایینتر آموختهایم، برای نگارش حرفهای در سطح تحصیلات تکمیلی و پژوهشهای پیشرفته کافی است؟ دانشگاه شیکاگو، با رویکردی متفاوت و از بالا به پایین، نشان میدهد که پاسخ به این سؤال “خیر” است. این رویکرد، در تقابل با دیدگاه رایج مبنی بر اینکه نگارش یک مهارت پایه است که باید در دوران دبیرستان یا سالهای اولیه دانشگاه فراگرفته شود، تأکید میکند که مشکلات نگارشی واقعی اغلب در سطوح عالیتر، یعنی در میان دانشجویان تحصیلات تکمیلی و حتی اعضای هیئت علمی، بروز میکند. این دیدگاه، نگارش را از یک «مهارت پایه» به یک «هنر پویا و پیچیده» تبدیل میکند که هدف آن نه صرفاً انتقال اطلاعات، بلکه تغییر دیدگاه و افکار خوانندگان است.
رویکرد بالا به پایین: تفاوت آموزش نگارش در دانشگاه شیکاگو
برنامههای آموزش نگارش در اکثر دانشگاهها، به طور سنتی، از «پایین به بالا» (bottom-up) عمل میکنند. این بدان معناست که مخاطب اصلی این برنامهها، دانشجویان سال اول یا «فرشمنها» (freshmen) هستند و دورههایی مانند «ترکیببندی سال اولیها» (freshman composition) یا «سمینارهای نگارش سال اولیها» (freshman writing seminars) برگزار میکنند. اما دانشگاه شیکاگو، که خود را یکی از معدود دانشگاهها در ایالات متحده میداند که رویکرد متفاوتی در پیش گرفته است، از یک رویکرد «از بالا به پایین» (top-down approach) به نگارش استفاده میکند.
این رویکرد از این واقعیت نشأت میگیرد که برنامه نگارش دانشگاه شیکاگو، از اواخر دهه 1970 و اوایل دهه 1980 میلادی، نه برای کمک به دانشجویان، بلکه برای کمک به اعضای هیئت علمی ایجاد شد. همانطور که مؤسس این برنامه بیان کرده است، دانشجویان سال اول این دانشگاه اغلب بسیار خوب مینویسند، اما با رسیدن به سالهای سوم و چهارم، مهارتهای نگارشی آنها افت میکند. دانشجویان تحصیلات تکمیلی نیز با چالشهای نگارشی روبرو هستند، اما مشکلات واقعی نگارش در میان اعضای هیئت علمی دیده میشود. این دیدگاه، باور عمومی را که نگارش یک مهارت پایه است، کاملاً وارونه میکند. طبق این باور رایج در ایالات متحده و سراسر جهان، نگارش (همراه با خواندن و حساب) باید در دوران دبیرستان یا حتی دبستان آموخته شود و اگر کسی بعد از آن نیاز به آموزش نگارش داشته باشد، نشانه وجود مشکلی «ترمیمپذیری» (remedial) در اوست. همین دیدگاه است که موجب میشود بسیاری از شرکتکنندگان در دورههای نگارش (به ویژه در محیطهای حرفهای مانند لندن با فارغالتحصیلان آکسفورد و کمبریج) با نوعی «خصومت» یا احساس «توهینآمیز» نسبت به حضور در این دورهها واکنش نشان دهند.
برنامه نگارش دانشگاه شیکاگو صراحتاً بیان میکند که این یک دوره نگارش «ترمیمپذیری» نیست و چیزی را آموزش نمیدهد که افراد باید قبلاً آموخته و کوتاهی کرده باشند. مهمتر از آن، این دوره به طور قاطعانه یک دوره «قواعد» (rules) نیست. در واقع، بخش زیادی از زمان این دوره صرف حمله به این واقعیت میشود که آموزشهای پیشین نگارش، «قاعدهمحور» (rule-governed training) بودهاند. این رویکرد معتقد است که آموزش قاعدهمحور برای افرادی که در سطح متخصص فعالیت میکنند، بسیار مضر است. آموزش قاعدهمحور برای کسانی مفید است که حجم زیادی از نوشتهها را تولید میکنند که هر یک از آنها ارزش نسبتاً پایینی دارد. به عنوان مثال، اگر در کسبوکاری فعالیت میکنید که باید هر روز یا هر دو روز یک یادداشت کوتاه برای انتقال اطلاعات به کسی بنویسید، داشتن یک قاعده (“این باید اینطور باشد، جملات شما باید اینطور باشند، آن را بیرون بده”) خوب است. اما نویسندگان متخصص و دانشجویان تحصیلات تکمیلی، کاری با این سطح از ارزش تولید نمیکنند؛ کار آنها باید ارزش بسیار بالاتری تولید کند.
فراتر از قوانین: نگارش برای متخصصان
یکی از مهمترین توصیهها در این رویکرد، این است که نویسندگان باید دست از فکر کردن درباره «قواعد» برداشته و شروع به فکر کردن درباره «خوانندگان» (readers) کنند. در ادبیات این برنامه، دانشجویان تحصیلات تکمیلی و اعضای هیئت علمی «نویسندگان متخصص» (expert writers) نامیده میشوند. این بدان معنا نیست که آنها لزوماً در نگارش خبره هستند، هرچند ممکن است نویسندگان بسیار خوبی باشند؛ بلکه به این معنی است که آنها درباره موضوعی مینویسند که در آن دانش تخصصی دارند.
برخلاف دانشآموزان دبیرستانی که از نگارش خود برای معرفی خود به یک موضوع در سطحی نسبتاً پایه استفاده میکنند، نویسندگان متخصص در پیچیدهترین سطوح فعالیت میکنند. آنها در «مرزهای دانش» (frontiers of knowledge) قرار دارند. آنها به چیزهایی فکر میکنند که قبلاً هیچکس به آنها فکر نکرده است؛ اینها موضوعات بسیار دشواری هستند. بنابراین، کاری که این نویسندگان انجام میدهند، تفکر درباره جهان خود به روشهای بسیار دشوار است. این نکته بسیار خوبی است و منبع اصلی ارزش کار آنهاست.
ماهیت نگارش تخصصی: تفکر از طریق قلم
یکی از تفاوتهای کلیدی بین نگارش دانشآموزی و نگارش تخصصی، رابطه بین تفکر و نگارش است. در دوران دبیرستان، بسیاری از معلمان، مانند معلم سخنران، به دانشآموزان میآموزند که دو فرآیند جداگانه وجود دارد: ابتدا فرآیند تفکر، سپس فرآیند نگارش. معلم او حتی میگفته: “شما آماده نیستید اولین کلمه خود را بنویسید تا زمانی که فکر کردن را تمام کرده باشید” و برای اثبات این موضوع، از دانشآموزان میخواسته که همراه با هر مقاله، طرح کلی (outline) تفکر خود را نیز ارائه دهند. اما سخنران اعتراف میکند که خودش ابتدا مقاله را مینوشته و سپس طرح کلی را. این تجربه شخصی نشان میدهد که در واقع، هیچکس به آن شیوه کار نمیکند.
در حقیقت، برای نویسندگان متخصص، نگارش ابزاری برای کمک به تفکر است. سطح پیچیدگی تفکری که آنها انجام میدهند، به حدی است که باید از نگارش برای کمک به خود در فرآیند تفکر استفاده کنند. این برخلاف یک روزنامهنگار است که نگارش را برای «فکر کردن به ایدههای جدید» درباره جهان به کار نمیبرد. این بدان معناست که نویسندگان متخصص مجموعهای از چالشهای نگارشی بسیار متفاوت از دیگران دارند.
چالشهای منحصربهفرد نویسندگان متخصص
برنامه نگارش دانشگاه شیکاگو دقیقاً بر این چالشها متمرکز است. چالش اصلی اینجاست: نویسنده متنی (مانند یک پیشنهاد گرنت، مقاله، پیشنهاد پایاننامه یا کتاب) را در امتداد «محور افقی» (horizontal axis) تولید میکند، یعنی همزمان با فرآیند تفکر خود. اما سپس، این متن قرار است برای خوانندگان ارسال شود، و خوانندگان آن را در امتداد «محور عمودی» (vertical axis) بررسی خواهند کرد. موفقیت متن به این محور عمودی بستگی دارد.
مشکل پیشبینیپذیر این است که متخصصان از زبان در الگوهای خاصی برای انجام تفکر خود استفاده میکنند، اما همان متخصصان با الگوی متفاوتی میخوانند. به عبارت دیگر، نویسنده از متن خود – همانطور که باید – برای کمک به تفکر خود استفاده کرده است، اما الگوهای نگارشی و زبانی که به کار میبرد، با نحوه خواندن خوانندگانش تداخل پیدا میکنند. این تداخل حتی زمانی رخ میدهد که خوانندگان نیز خود متخصص باشند. بنابراین، نویسنده در واقع فرآیند خواندن خوانندگان خود را مختل میکند.
چرا خوانندگان متون تخصصی کند میشوند و دست از خواندن میکشند؟
وقتی نویسنده این تداخل را ایجاد میکند، خواننده چه واکنشی نشان میدهد؟ سخنران این فرآیند را توضیح میدهد:
- کند شدن (Slow Down): اولین اتفاقی که میافتد این است که خواننده کند میشود. این کند شدن میتواند به معنای خواندن آهستهتر از ابتدا باشد یا مجبور به بازخوانی مکرر و چندباره پاراگرافها باشد.
- نفهمیدن (Misunderstand/Don’t Understand): دومین اتفاق این است که خواننده آنچه را که میخواند، درک نمیکند یا به اشتباه میفهمد.
- عصبانی شدن (Aggravated): پس از کند شدن و نفهمیدن، خواننده «عصبانی» یا «کلافه» میشود.
- توقف (Stop): در نهایت، خواننده دست از خواندن میکشد. این توقف میتواند به صورت جزئی یا کلی باشد.
سؤال اساسی این است که چرا خوانندگان، حتی وقتی کند میشوند و بارها متن را میخوانند، بلافاصله دست از خواندن نمیکشند؟ دلیلش این است که آنها نیاز دارند که محتوای مقاله را بخوانند یا درک کنند. اما اگر نیازی به خواندن آن نداشته باشند، چه اتفاقی میافتد؟ آنها به سادگی دست از خواندن میکشند.
ارزش در نگارش آکادمیک: تغییر دیدگاه خواننده
پایان دوران خوانندگانی که “حقوق میگرفتند تا اهمیت دهند”
یکی از مهمترین دلایلی که نویسندگان متخصص در مواجهه با چالشهای خوانندگان خود بیتجربه هستند، به گذشته آموزشی آنها برمیگردد. بسیاری از دانشجویان تحصیلات تکمیلی، صدها متن آکادمیک در طول زندگی خود نوشتهاند. اما آیا خوانندگان این متون (معلمان و اساتید) هرگز از خواندن آنها دست کشیدهاند؟ پاسخ خیر است. چرا؟ به بیان صریح سخنران، آنها برای خواندن آثار دانشجویان «حقوق میگرفتند» (were paid). معلمان متون دانشجویان را میخواندند زیرا برای «اهمیت دادن به دانشجویان» حقوق دریافت میکردند. این یک سیستم آموزشی است که در آن نویسنده برای خوانندگانی مینوشته که وظیفه داشتند به او اهمیت دهند.
اما این وضعیت «در دنیای فراتر از مدرسه» (the world beyond school) پایان مییابد. در این دنیای واقعی (یا به قول سخنران، «دنیای فراتر از مدرسه»، زیرا مشخص نیست که واقعاً چقدر واقعی است)، هیچکس برای اهمیت دادن به نویسنده حقوق نمیگیرد. پس چرا خوانندگان (مانند همکاران در ژورنالها) متون شما را میخوانند؟ زیرا فکر میکنند که این متن برای کار آنها «مرتبط» و «ارزشمند» است. بسیاری از اساتید ممکن است به دانشجویان خود بگویند که کارشان ارزشمند بوده، اما این ممکن است نوعی دروغ باشد؛ این ارزش برای استاد از این جهت بوده که متوجه شدهاند مردم مطالب را به روشهایی که هرگز فکر نمیکردند، اشتباه درک میکنند.
نگارش ارزشمند: اولویت اصلی
یکی از توهمات رایج در نگارش آکادمیک این است که نویسنده باید تلاش کند تا نوشتار خود را «واضح» (clear) و «سازمانیافته» (organized) و «متقاعدکننده» (persuasive) کند. اینها مهم هستند، اما مهمتر از هر چیز دیگری، نوشتار شما از این به بعد باید «ارزشمند» (valuable) باشد. اگر نوشتار شما ارزشمند نباشد، هیچ چیز دیگری اهمیتی ندارد. به بیان دیگر، اگر متنی «واضح» اما «بیفایده» باشد، بیفایده است؛ اگر «سازمانیافته» اما «بیفایده» باشد، بیفایده است؛ و اگر «متقاعدکننده» اما «بیفایده» باشد، باز هم بیفایده است.
این حقیقت بسیاری از نویسندگان را به وحشت میاندازد، زیرا آنها مرتکب این اشتباه میشوند که فکر میکنند «ارزش» در «ایدههای» (ideas) خود آنها نهفته است. آنها نگران میشوند که نکند ایدههایشان به اندازه کافی ارزشمند نباشد. اما این یک تصور اشتباه است. ارزش در «خواننده» نهفته است. سؤال این است که «آیا این جامعه خاص از خوانندگان، این را ارزشمند میدانند؟». به همین دلیل است که نگارش اینقدر به خوانندگان مربوط میشود و نه به محتوا. یک متن میتواند برای یک گروه از خوانندگان فوقالعاده مفید و برای گروهی دیگر بیفایده باشد.
ارزش در نگاه خواننده نهفته است
دانشجویان دکترا گاهی اوقات وقتی برای چاپ مقاله تحت فشار هستند، میپرسند که «چه مجلهای (journal) مهم است؟». آنها فکر میکنند که مقاله باید صرفاً «واضح»، «سازمانیافته» و «متقاعدکننده» باشد و هر کسی میتواند آن را ببیند و تصمیم بگیرد که واضح است. اما این طرز فکر کاملاً اشتباه است. مهمتر از همه، ارزش در خوانندگان نهفته است، نه در خود متن.
بنابراین، سخنران معتقد است که بزرگترین چالشی که نویسندگان با آن روبرو هستند، این است که چگونه میتوانند درباره نگارش خود فکر کنند بدون اینکه درباره خوانندگان خود فکر کنند. بسیاری از نویسندگان برای «تفکر رسمی» (formally) و «قاعدهمند» (rule-governed) درباره نگارش آموزش دیدهاند. آنها باید این عادت را ترک کنند و به جای آن، درباره «خوانندگان» فکر کنند. البته نه خوانندگان «عمومی» (generic readers). این فاجعهبار است، به ویژه برای کسانی که در سیستمی با آزمونهای استاندارد مانند آزمونهای AP یا SAT بزرگ شدهاند، جایی که باید برای یک «خواننده استانداردشده» مقاله بنویسند. این سیستم به طور خاص به شما میآموزد که به تفاوتهای بین خوانندگان فکر نکنید. اما در نگارش آکادمیک پیشرفته، تفکر درباره تفاوتهای بین خوانندگان از اهمیت حیاتی برخوردار است.
هدف نهایی: تغییر ایدههای خوانندگان
شوکآورترین حقیقتی که در این رویکرد به نگارش بیان میشود، این است: «شما فکر میکنید نگارش، انتقال ایدههای شماست. اینطور نیست.». سخنران این جمله را دوباره تکرار میکند: «شما فکر میکنید نگارش، انتقال ایدههای شما به خوانندگانتان است. اینطور نیست.». پس «نگارش حرفهای» چیست؟ «این انتقال ایدههای شما به خوانندگانتان نیست؛ بلکه تغییر ایدههای آنهاست.».
«هیچکس به ایدههای شما اهمیتی نمیدهد». این مفهوم بسیار رادیکالتر از آن است که به نظر میرسد. سخنران اعتراف میکند که در گذشته، وقتی به دانشجویانش (در دورههای بحث و استدلال) میگفته: «چرا اینطور فکر میکنی؟» (Why do you think that?)، مرتکب اشتباه بزرگی میشده است. این یک «پرسش معلمگونه» (teacherly question) است، زیرا معلم میخواهد بداند «چه چیزی در سر دانشجو است». اما اکنون، او سؤالش را تغییر داده است: «چرا من باید اینطور فکر کنم؟» (Why should I think that?). این سؤال دقیقاً بر این واقعیت تأکید میکند که «اینکه شما اینطور فکر میکنید، دلیلی نمیشود که من هم اینطور فکر کنم.».
این دیدگاه، ریشههای عمیقی در قوانین پذیرفتهشده در آکادمیای غربی دارد (هرچند که در عمل بارها نقض میشود). این قاعده میگوید: «هیچ چیز به عنوان دانش یا درک پذیرفته نخواهد شد مگر اینکه توسط فردی شایسته به چالش کشیده شده باشد.». این نکته بسیار مهم است زیرا نحوه نگاه شما به خوانندگان را تغییر میدهد. معلمان برای «اهمیت دادن به نویسندگان» حقوق میگیرند. برخی از خوانندگان در جهان واقعی برای یافتن اطلاعاتی که نیاز دارند، میخوانند (مانند پرسیدن مسیر کتابخانه). اما خوانندگان آکادمیک شما، حداقل در تئوری و در عمل، متفاوت هستند. وظیفه حرفهای آنها «چالش کشیدن» (challenging) آنچه شما میگویید، است.
بنابراین، «توضیح دادن» (explaining) تنها زمانی اتفاق میافتد که «ارزش» ایجاد شده و «متقاعدسازی» (persuasion) آغاز شده باشد. این یک اشتباه بزرگ نویسندگان در سطح دکترا است که سعی میکنند ابتدا «توضیح دهند». دلیلش این است که در مدرسه، از آنها خواسته میشد که ابتدا توضیح دهند، زیرا کل هدف فقط «دیدن اینکه شما چه میدانید» بود. شروع با تعریف، که معلمان عاشق آن هستند، به معلم نشان میدهد که شما تعریف را میدانید. اما سخنران تأکید میکند: «با تعریف شروع نکنید.».
نوشتار شما یک راه برای شماست که در دنیا شرکت کنید، اما نه با به اشتراک گذاشتن احساسات یا افکار خود، بلکه با تغییر افکار دیگران. این نحوه مشارکت شماست. اگر فکر میکنید وظیفه نوشتار شما انتقال باورهای درونی شماست، این اشتباه است. زبان میتواند عملکردهای مختلفی داشته باشد. عملکرد یک اثر آکادمیک، انتقال ایدههای شما نیست؛ بلکه تغییر ایدههای یک جامعه موجود است. گاهی اوقات این کار با انتقال ایدههای شما انجام میشود، اما مهم این است که بدانید هدف چیست و اینکه آموزش شما تماماً درباره «آشکار کردن درون سر شما» (revealing your head) بوده است. این باور در خون شماست که هنگام نگارش باید این کار را انجام دهید، اما اینطور نیست.
در واقع، دانش دیگر به درون سر افراد گره نخورده است. وقتی درباره یک استاد بزرگ صحبت میکنید، دیگر درباره این نیست که او چقدر «میداند»؛ بلکه درباره آنچه او در «فضای بیرونی بین سرها» (exterior space between heads) انجام داده است. وظیفه شما این نیست که درون سر خود را آشکار کنید، بلکه این است که آنچه در فضاهای بین سرها جریان دارد را تغییر دهید.
رابطه شما با دانش خودتان، شبیه به رابطه یک کشاورز با گندم یا یک معدنکار با زغالسنگ است. این رابطه به شکل «ارزش» (value) است. این حقیقت ممکن است برای بسیاری خوشایند نباشد، اما واقعیت این است.
استدلال به جای توضیح: مواجهه با چالشگرایی خوانندگان
نقش خوانندگان آکادمیک: چالشکردن دانش
در دنیای آکادمیک، خوانندگان شما نقش منحصربهفردی دارند. همانطور که پیشتر اشاره شد، وظیفه حرفهای خوانندگان آکادمیک، «چالش کشیدن» آنچه شما میگویید، است. این بسیار متفاوت از خواندن برای کسب اطلاعات عمومی یا خواندن توسط معلمی است که برای سنجش درک شما میخواند. یک رهگذر که مسیر کتابخانه را از شما میپرسد، به گفته شما شک نمیکند، اما خوانندگان آکادمیک شما انتظار دارند که حرف شما را به چالش بکشند.
این موضوع پیامدهای مهمی برای نحوه ساختاردهی و ارائه استدلال شما دارد. توضیح دادن (explaining) فقط زمانی مؤثر است که ارزش در متن ایجاد شده باشد و فرآیند متقاعدسازی آغاز شده باشد. اشتباه فاحش بسیاری از نویسندگان در سطح دکترا این است که سعی میکنند در همان ابتدا توضیح دهند. آنها این کار را میکنند زیرا در مدرسه یاد گرفتهاند که «برای نشان دادن آنچه میدانند»، توضیح دهند. معلمها عاشق شروع متن با «تعریف» هستند، زیرا این کار به آنها نشان میدهد که دانشجو تعریف را میداند. اما در نگارش حرفهای، این رویکرد اشتباه است.
اجتناب از تله “توضیح دادن اول”
بنابراین، به جای اینکه از خط اول شروع به توضیح دادن کنید، باید «استدلال» (argue) کنید، نه صرفاً توضیح دهید. شما با افرادی صحبت میکنید که خودشان این مطالب را نوشتهاند و از آن آگاهند؛ نیازی به توضیح دادن برای آنها ندارید. شما باید پیشبینی کنید که خواننده شما چه چیزی را «شک» خواهد کرد وقتی شما میگویید که آنها «اشتباه» میکنند.
فرض کنید به گروهی از متخصصان میگویید: «شما در این مورد اشتباه میکنید.». واکنش آنها این است: «چرا باید قبول کنم که اشتباه میکنم؟». و پاسخ شما باید این باشد: «خب، دلیلش این است.». این دقیقاً همان کاری است که «مقدمهها» (introductions) انجام میدهند. آنها یک نسخه سریع از «چرایی» (why) را ارائه میدهند که چرا این افراد باید فکر کنند اشتباه میکنند. اگر این کار را به درستی انجام دهید، خوانندگان میگویند: «باشه، به طور مقدماتی، دو صفحه اولت را خواندم. حالا بقیه آن را میخوانم.». چرا؟ زیرا شما باعث شدهاید که آنها فکر کنند کار شما ممکن است برایشان «ارزشمند» باشد.
این رویکرد ممکن است ریسک بزرگی به نظر برسد. گفتن اینکه دیگران اشتباه میکنند، میتواند خطرناک باشد. اما تصور نکنید که اگر فقط چیزی «جدید» به دانش موجود اضافه کنید، ریسکی ندارید. خطر این است که خوانندگان بگویند: «ما اهمیت نمیدهیم.» یا بدتر از آن: «ما دلیلی برای گوش دادن به آن نداریم.».
برنامه نگارش دانشگاه شیکاگو ممکن است در میان برنامههای نگارش محبوب نباشد، زیرا به افراد آموزش میدهد که «افراد دارای قدرت را در جامعه خود شناسایی کنید و آنچه را که میخواهند به آنها بدهید.». این رویکرد به معنای به چالش کشیدن جامعه موجود است، اما این چالشگری درون چارچوب و اصطلاحات جامعه صورت میگیرد. هدف این نیست که صدای «فردی» (individual voice) خود را به نمایش بگذارید، بلکه این است که نوشتار شما برای خوانندگانتان «ارزشمند» باشد. این رویکرد برای کمک به کسانی است که نوشتههایشان موفق نمیشود.
خلق دانش ارزشمند: فراتر از “جدید” و “اصیل”
ماهیت پویا و گفتمانی دانش
یکی از تصورات اشتباه رایج در میان نویسندگان آکادمیک این است که هدف آنها تولید «کار جدید» (new work) یا «کار اصیل» (original work) است. سخنران این باور را به شدت رد میکند و میگوید که اگر این کلمات در مغز شما وجود دارند، باید آنها را «بکشید». در واقع، هدف شما انجام «کار اصیل» نیست؛ بلکه هدف شما انجام «کار ارزشمند» (valuable work) است.
تفاوت در چیست؟ تصور کنید که وظیفه شما ایجاد «دانش جدید» است. این کار چقدر دشوار است؟ میتوان در 30 ثانیه دانش جدیدی ایجاد کرد؛ مثلاً با شمردن تعداد افراد حاضر در یک اتاق، زیرا هیچکس در دنیا این تعداد را نمیداند. این «دانش جدید» است، اما آیا کسی این مقاله را میخواند؟ چرا که نه؟ زیرا کسی اهمیت نمیدهد که چند نفر در آن اتاق هستند. این دانش «ارزش» ندارد.
سخنران برای توضیح این مفهوم، داستان دانشجوی دکتری خود را تعریف میکند که دفترچههای خاطرات یک زن انگلیسی مربوط به اواخر قرن نوزدهم را کشف کرد که در آنها سفر به دور دنیا ثبت شده بود. این دانشجو سه ماه را صرف مطالعه این دفترچهها کرد و یک پایاننامه بر اساس آن نوشت. اما کمیته او، پایاننامه را رد کرد. وقتی دانشجو اعتراض کرد که «هیچکس در دنیا نمیدانست این زن چه گفته است!» (But nobody in the world knew what this woman said)، کمیته پاسخ داد: «و ما هنوز هم آرزو میکنیم که نمیدانستیم، چون برای ما اهمیتی ندارد.». دانشجو اصرار داشت که «این تحقیق اصیل است! من تضمین میکنم که جدید است!». کمیته پاسخ داد: «درست است، جدید و اصیل است، اما «دانش» نیست.».
این داستان به تفاوت بین «جدید/اصیل» و «دانش» اشاره دارد. در یک دنیای «پوزیتیویستی» (positivistic world)، دانش مانند ساختمانی است که به مرور زمان بنا میشود و هر چیزی که جدید کشف شود، به آن اضافه میشود. اما سخنران تأکید میکند که این مدل «مرده» است (mostly dead).
مدل کنونی دانش، چیزی متفاوت است. دانش به مثابه «گفتگوهایی که در طول زمان حرکت میکنند» (conversations moving through time) است. گروهی از افراد (جامعه علمی) هستند که تعیین میکنند «چه چیزی دانش است» (what knowledge is). این ممکن است برای برخی وحشتناک باشد، زیرا این افراد در طول تاریخ غالباً گروه خاصی از جامعه بودهاند. اما واقعیت این است که آنها تعیین میکنند چه چیزی به عنوان دانش محسوب میشود. خبر خوب این است که این مرزها قابل نفوذ هستند و این گفتگوها در حال تغییرند، هرچند کند. در این مدل، برخی از ایدهها در طول زمان کنار گذاشته میشوند؛ این یک چیز بد نیست. این برخلاف مدل پوزیتیویستی است که فرض میکند همه چیز همیشه درست است و به آن اضافه میشود.
چرا “جدید” لزوماً “ارزشمند” نیست؟
پس، «مهم»، «جدید» و «اصیل» به تنهایی کافی نیستند. اگر کسی فکر کند کارش ارزش ندارد و منتشر نمیشود، مشکل این نیست که «کارش مهم نیست». در مثال 1B (که سخنران در منبع به آن اشاره میکند و آن را نمونهای از یک متن ارزشمند میداند)، چه چیزی باعث میشود آن متن «مهم» به نظر برسد؟ کلماتی خاصی در متن هستند که «ارزش» را برای خوانندگان ایجاد میکنند. این کلمات عبارتند از: «با این حال» (nonetheless)، «پذیرفته شده» (accepted)، «با این وجود» (however)، «گرچه» (although)، «ناسازگار» (inconsistent)، «گزارش شده» (reported)، «ناهنجاری» (anomaly).
این کلمات، بخشی از «کد» (code) هر جامعه علمی هستند. هر جامعه علمی «کدهای» خاص خود را دارد، مجموعهای از کلمات که «ارزش» را منتقل میکنند. برای موفقیت در نگارش، باید کدهای جوامعی را که در آنها کار میکنید، بشناسید. برخی از این کدها بین جوامع مختلف مشترک هستند و برخی دیگر خاص هر جامعهاند.
رمزگشایی کدهای جامعه علمی: کلید موفقیت
اهمیت شناخت کلمات ارزشی در هر حوزه
برای بهبود نگارش، سخنران توصیه میکند که ۱۵ دقیقه در هفته را صرف خواندن مقالات منتشر شده در حوزه خود کنید. این مقالات را پرینت بگیرید و هر کلمهای را که به نظر شما در حال «ایجاد ارزش» برای خوانندگان است، دایره بکشید. این تمرین به دو هدف کمک میکند:
- آموزش خود برای یافتن «کد ایجاد ارزش» (code of creating value).
- ایجاد یک «لیست واژگان ارزشمند» (invaluable word list).
این لیست واژگان بسیار مفید خواهد بود، به ویژه زمانی که در حال ویرایش نهایی کار خود هستید. اگر در دو پاراگراف اول نوشته خود نتوانستید ۱۰ کلمه ارزشمند را خط بکشید، باید به لیست واژگان خود مراجعه کرده و آنها را وارد کنید. گاهی اوقات، مشکل نگارشی بسیار ساده است و با اضافه کردن این کلمات، مقالهای که ممکن بود رد شود، منتشر میشود.
این موضوع بر اهمیت «شناخت خوانندگان» (knowing your readers) تأکید میکند. سخنران به دانشجویان کارشناسی ارشد میگوید که نیمی از زمان پنج یا شش ساله دکترا صرف «یادگیری خوانندگان» است، نه فقط «یادگیری مطالب بیشتر». اگر خوانندگان خود را نشناسید (یعنی افراد خاص در یک جامعه)، بسیار بعید است که بتوانید «ارزش» ایجاد کنید و «متقاعدکننده» باشید. زیرا متقاعدسازی به این بستگی دارد که خوانندگان شما به چه چیزی «شک» دارند، و اگر ندانید چه چیزی را شک دارند، چگونه میتوانید آن شکها را برطرف کنید؟. صرف دانستن موضوع شما کافی نیست؛ باید خوانندگان خود را بشناسید.
تمایز بین کلمات پیوند دهنده و کلمات ایجاد کننده تنش
کلماتی مانند «با این حال» (nonetheless)، «پذیرفته شده» (accepted)، «گزارش شده» (reported)، و همچنین «با این وجود» (however)، «گرچه» (although)، «ناسازگار» (inconsistent)، «ناهنجاری» (anomaly)، همگی در متن نقش مهمی در ایجاد ارزش دارند. کلماتی مانند «پذیرفته شده» و «گزارش شده» به جامعهای از افراد اشاره میکنند که میخواهند این موضوع را درک کنند. بدون این کلمات، هیچ جامعهای به رسمیت شناخته نمیشود.
اما کلمات دیگری مانند «با این حال»، «با این وجود»، «گرچه» چه میکنند؟ آنها «جریان» (flow) ایجاد میکنند. اینها همان کلمات «پیوند دهنده» (transition words) یا «جریاندهنده» (flow words) هستند که بسیاری از افراد آموختهاند برای نگارش «متقاعدکننده»، «واضح» و «سازمانیافته» ضروری هستند. این کلمات (مانند because, if, unless, however, although, and, but) بد نیستند و جریان را بهبود میبخشند. اما آنها هیچ ارتباطی با «ارزش» ندارند.
تفاوت بین «و» (and) و «اما» (but) در ایجاد ارزش را در نظر بگیرید. اگر به خوانندگان خود بگویید: «سلام خوانندگان، من مطالب شما را خواندهام، درباره آنچه فکر میکنید فکر کردهام، و چیزی برای گفتن دارم.». این یک راه است. اما اگر بگویید: «سلام خوانندگان، من مطالب شما را خواندهام، میدانم شما چه فکری میکنید، اما شما اشتباه میکنید.». کدام یک توجه آنها را جلب میکند؟ دومی.
سخنران با جسارت ادعا میکند که هر مقالهای که در یک ژورنال آکادمیک در 20 سال گذشته منتشر شده باشد، با گفتن اینکه «کسی اشتباه میکند» آغاز شده است. این به معنای بیادبی نیست، بلکه به معنای «شناخت کد» است. اگر به افراد برجسته در حوزه خود بگویید «من همه چیز شما را خواندهام و شما احمق هستید»، اوضاع خوب پیش نخواهد رفت.
استراتژیهای تعامل با بزرگان حوزه
کد واقعی برای تعامل با بزرگان حوزه این است: «واو، شما چقدر باهوش هستید! من واقعاً شگفتزدهام. شما خیلی باهوشید و در این جامعه از راههای شگفتانگیزی مشارکت و پیشرفت کردهاید… اما این یک چیز کوچک که اینجا دارید، اشتباه است.». در این صورت، آنها میگویند: «اوه، ممنون که قدردانی کردی. به نظر شما ما چه چیزی را اشتباه داریم؟» و آنجاست که باید «استدلال» داشته باشید، نه صرفاً «توضیح». شما با افرادی صحبت میکنید که خودشان این مطالب را نوشتهاند؛ نیازی به توضیح دادن به آنها ندارید. باید پیشبینی کنید که چه چیزی را شک خواهند کرد وقتی میگویید اشتباه میکنند.
این رویکرد ممکن است شامل ریسک باشد. اما اگر صرفاً چیزی «اضافه» کنید (“چیزی دارم که میخواهم اضافه کنم”)، ریسک آن این است که خوانندگان «اهمیت ندهند» یا «دلیلی برای گوش دادن نداشته باشند».
برنامه نگارش دانشگاه شیکاگو ممکن است به دلیل رویکردش که به افراد میآموزد «افراد قدرتمند در جامعه خود را شناسایی کرده و آنچه را که میخواهند به آنها بدهید»، «فاشیست» تلقی شود. اما سخنران تأکید میکند که این رویکرد به معنای «به چالش کشیدن جامعه موجود» است، اما این چالشگری «در چارچوب و اصطلاحات خود جامعه» انجام میشود. این به معنای نادیده گرفتن «صدای فردی» (individual voice) نیست، بلکه در اولویت قرار دادن «ارزشمند بودن» برای خوانندگان است، به ویژه زمانی که آینده شغلی نویسنده در خطر است. برای موفقیت، باید کدهای جامعه خود را یاد بگیرید؛ روشهای مؤدبانه و غیر مؤدبانه برای بیان مسائل وجود دارد. اگر مطابق با کد جامعه عمل نکنید، طرد خواهید شد. و اگر اصلاً به این موضوع نپردازید، باز هم طرد خواهید شد.
ساختاردهی متن برای ایجاد ارزش: مدل مسئلهمحور
چرا مدل “لیوان مارتینی” ناکارآمد است؟
بسیاری از نویسندگان، پس از فارغالتحصیلی از مدرسه، با مدل خاصی برای آغاز یک متن آشنا هستند. این مدل اساساً در حالت «توضیح» (explanation) است. آنها فکر میکنند که باید با ارائه پیشزمینه (background) یا تعریف (definitions) شروع کنند و سپس به یک «تز» (thesis) بروند. این رویکرد به شدت بر مدل «پوزیتیویستی» (positivistic model) دانش متکی است. در این مدل، دانش با یک «بنیان مستحکم» (solid foundation) از دانش قبلی یا یک تعریف مستحکم آغاز میشود. بدترین حالت این است که با «تعمیم» (generalizations) شروع کنند. بسیاری از مردم این مدل را آنقدر یاد گرفتهاند که حتی نمیدانند از آن استفاده میکنند. آنها با یک تعمیم شروع میکنند، به یک تز خاص میرسند، درباره تز صحبت میکنند، و سپس در انتها دوباره به یک تعمیم بازمیگردند. سخنران این مدل را «مدل لیوان مارتینی» (Martini glass model) نامیده و تأکید میکند: «شما نمیخواهید این کار را بکنید. واقعاً نمیخواهید این کار را بکنید.».
آغاز با مشکل خواننده
به جای مدل لیوان مارتینی، سخنران پیشنهاد میکند که با «مشکل» (problem) آغاز کنید. اما این مشکل، «مشکل خوانندگان» (readers’ problem) است، نه لزوماً مشکل خود نویسنده. بسیاری از نویسندگان متونی را مینویسند که در آنها میگویند: «خواننده عزیز، من این مشکلی را دارم که واقعاً برایم جالب است» یا «از زمانی که جوان بودم، مجذوب فلان موضوع بودهام و اکنون میخواهم یک سال مرا تأمین مالی کنید تا مشکلم را در ندانستن کافی درباره فلان حل کنم.». این «مشکل اشتباه» است و در «مکان اشتباهی» قرار گرفته است.
مشکل باید نه لزوماً در خود خوانندگان، بلکه در چیزی که خوانندگان به آن اهمیت میدهند، قرار گیرد. برای دانشگاهیان، این چیزی است که خوانندگان میخواهند آن را درک کنند. اگر مخاطب دانشگاهی نیست، این مشکلی است که خوانندگان میخواهند آن را برطرف کنند. به عنوان مثال، در حوزه آموزش، برای دریافت بودجه برای یک تحقیق، باید با مشکلی در دنیای واقعی شروع کنید، مانند «سیستم آموزشی ما به وضوح ناکارآمد است». این مشکلی است که خوانندگان به آن اهمیت میدهند، حتی اگر خودشان و فرزندانشان از آموزش خوبی برخوردار باشند.
بنابراین، مشکلات را باید در «جوامع خاص خوانندگان» (specific reading communities) مکانیابی کرد. این بسیار متفاوت از ارائه پیشزمینه عمومی یا تعریف است. پس از بیان مشکل، باید به «راهحل» (solution) برسید. و مهم است که تز (thesis) شما تنها در صورتی میتواند یک راهحل باشد که خوانندگان «مشکل» را درک کرده باشند. اگر نویسنده مشکل را بیان نکرده باشد، خوانندگان نمیتوانند تز را به عنوان راهحل آن مشکل ببینند. در ۹۹ درصد موارد، مشکل باید وجود داشته باشد تا خوانندگان آن را ببینند و درک کنند که تز شما راهحلی برای آن است.
ایجاد حس ناپایداری: زبان تناقض و چالش
مشکلات، به طور کلی، دو ویژگی اصلی دارند. اولین ویژگی این است که «وضعیت باید ناپایدار باشد» (situation has to be unstable). یعنی شما باید حسی از «ناپایداری» ایجاد کنید. کلماتی مانند «اما» (but)، «با این وجود» (however)، «ناسازگار» (inconsistent)، «گرچه» (although)، و «ناهنجاری» (anomaly)، همگی نشان میدهند که وضعیت ناپایدار است.
تفاوت حیاتی در اینجا این است که بسیاری از نویسندگان به دلیل آموزشهای قبلی خود، در این زمینه بد عمل میکنند. مدل رایج نگارش (مدل لیوان مارتینی) بر «ثبات» (stability) و «تداوم» (continuity) تأکید دارد. این مدل میگوید که اعتبار یک تز با تداوم آن با چیزی که از قبل میدانیم معتبر است، ثابت میشود. بنابراین، زبان مورد استفاده، زبان «تداوم» و «سازگاری» است.
اما irony تلخ اینجاست که خوانندگان شما در واقع به دنبال «زبان ناپایداری»، «ناسازگاری» و «تنش» هستند. نویسنده میخواهد در بخشی از متن خود، تداوم بین آنچه میگوید و آنچه قبلاً گفته شده را نشان دهد. اما اگر خوانندگان در آن لحظه از متن به دنبال «مشکل» باشند و بخواهند تصمیم بگیرند که آیا متن «ارزشمند» است یا خیر، این زبان تداوم و سازگاری با فرآیند خواندن آنها تداخل پیدا میکند. این تداخل منجر به کند شدن، گیج شدن، عصبانی شدن و در نهایت، توقف خوانندگان میشود.
زبان هزینه و فایده: ارتباط مشکل با خواننده
نکته دوم (که برخی دانشگاهیان آن را دوست ندارند) استفاده از «زبان هزینه و فایده» (language of costs and benefits) است. این به معنای این است که (همیشه نه، اما اغلب) باید از «زبان کُد شده» (code language) استفاده کنید تا به خوانندگان خود نشان دهید که ناپایداری موجود، «هزینهای» (cost) را بر آنها تحمیل میکند (نه بر شما، بر آنها)، یا برعکس، حل این ناپایداری «منفعتی» (benefit) را برای آنها به ارمغان میآورد.
این زبان کد شده متفاوت است. یک راه گفتن این است: «خوانندگان عزیز، شما فوقالعادهاید، به طور عظیمی پیشرفت کردهاید و ما بسیار سپاسگزاریم.». «اما یک ناسازگاری کوچک در کار شما وجود دارد.». حال خوانندگان میخواهند بدانند که «آیا این ناسازگاری هزینهای برای ما دارد؟». زیرا بسیاری از کارها شامل ناسازگاریهای بیاهمیت هستند. سؤال این است که «آیا ناسازگاری که شما به آن اشاره میکنید، هزینهای برای ما دارد؟». یا میتوانید بگویید: «اگر این ناسازگاری در کار خود را بهبود بخشید، این فایده را از آن خواهید برد.».
اینها زبانهای کد شده متفاوتی هستند. سخنران توصیه میکند که به ژورنالهای واقعی که قصد چاپ در آنها را دارید، توجه کنید و ببینید که آیا الگوی خاصی از زبان «منفعت» یا «هزینه» وجود دارد یا خیر. حتی اگر هر دو الگو را ببینید، باید از آنها استفاده کنید. مقالات منتشر شده به شما نشان میدهند که چه زبانی کارآمد است.
نقش نوین مرور ادبیات (Literature Review) در نگارش حرفهای
مرور ادبیات برای “غنیسازی مشکل”
یکی از سختترین کارها برای دانشجویان دکترا، نوشتن مرور ادبیات (literature review یا lit review) است، زیرا آنها نمیدانند خوانندگانشان چه کسانی هستند. برای یک معلم که مرور ادبیات را برای سنجش دانش دانشجو میخواند، هدف آن این است که «نشان دهد دانشجو مطالب را درک کرده است». اما آیا این عملکرد در یک متن حرفهای نیز همین است؟. خیر. خوانندگان حرفهای مرور ادبیات را برای این نمیخوانند که بدانند شما مطالب را میدانید.
مرور ادبیات در یک متن حرفهای، چندین عملکرد دارد:
- «ماسوژ دادن ایگو» (ego massaging): این یک عملکرد واقعی است، یعنی قدردانی از کارهای قبلی و احترام به بزرگان حوزه.
- ایجاد «اعتبار» (credibility): نشان دادن اینکه نویسنده از دانش و ادبیات موجود آگاه است.
- «غنیسازی مشکل» (enrich the problem): این مهمترین عملکرد است. به جای اینکه مرور ادبیات صرفاً خلاصهای از آنچه محققان قبلی گفتهاند باشد (“در سال ۱۹۹۸ فلان گفت، در سال ۲۰۰۰ بهمان گفت…”)، یک مرور ادبیات حرفهای میگوید: «در سال ۲۰۰۱ فلان این را گفت، اما در سال ۲۰۰۴ بهمان چیزی گفت که اگر باهوش باشیم، متوجه میشویم که تنش ایجاد میکند، و سپس در سال ۲۰۰۵ دیگری این را گفت که وضعیت را پیچیدهتر میکند، به خصوص اگر آن را با آنچه فلان در سال ۲۰۰۱ گفت در نظر بگیریم.».
این رویکرد، «لایههای پیچیدگی، دشواری و تنش» (layers of complexity, complication and tension) ایجاد میکند. آیا این «به سمت جلو حرکت میکند» (moving forward)؟ بله. اما نه از یک وضعیت «ثبات»؛ بلکه از «ناپایداری». اگر واقعاً خوب عمل کنید، میتوانید «هزینهها» را برجسته کنید و بگویید که این تنش نه تنها وجود دارد، بلکه «اهمیت دارد». این نشان میدهد که نه تنها آنها اشتباه کردهاند، بلکه «ما» نیز به عنوان جامعه، بر اساس ایدههای آنها، در حال حرکت به سمت جلو اشتباه میکنیم. بنابراین، این تنها مشکل آنها نیست، بلکه مشکل بقیه جامعه نیز هست.
پیشرفت از ناپایداری
یک مثال دیگر از این رویکرد را میتوان در کار بیل سو (Bill Su) مشاهده کرد. او مقاله خود را اینگونه شروع میکند: «از زمان هرودوت، تاریخنگاران درباره رویدادها… نوشتهاند.» و سپس ادامه میدهد که «رویدادهای مهم همیشه نان و کره تاریخ روایی بودهاند.». یک معلم دبیرستان ممکن است بگوید که او در حال «ارائه پیشزمینه» است. اما اینطور نیست. کلمه بعدی در متن او «اما» (But) است. او در حال «ساختن یک مشکل» (building a problem) است.
تفاوتها عظیم هستند. بسیاری از اعضای هیئت علمی به دانشجویان میگویند که «این مقدمه خوب نیست، باید پیشزمینه بیشتری بدهی.». اما وقتی به دانشجویان میگویند «پیشزمینه»، آنها معمولاً تاریخچه موضوع را میگویند. در حالی که منظور استاد این است که «من نمیتوانم بفهمم چرا این مهم است.». پیشزمینهای که آنها نیاز دارند، یک «مشکل» است.
تفاوت “پیشزمینه” و “مشکل”
بیل سو ادامه میدهد: «اما با وجود برجستگی رویدادها در روایتهای تاریخی، رویداد به ندرت به عنوان یک مقوله نظری بررسی شده است.». آیا این یک مشکل است؟ آیا به عنوان یک مشکل کدگذاری شده است؟ بله، یک ناپایداری است. اما برای چه کسی مشکل است؟. اگر از زمان هرودوت تاریخنگاران درباره رویدادها صحبت کردهاند، اما هیچکس نپرسیده که منظورشان از آن چیست، این یک «مشکل عظیم» است. این یک مشکل است برای جوامعی که از مقولههایی استفاده میکنند که خودشان آنها را درک نمیکنند. در برخی جوامع، این یک مشکل است زیرا ما فرض میکنیم که یک مقوله بنیادی در حوزه خود را درک میکنیم در حالی که اصلاً نمیدانیم درباره چه چیزی صحبت میکنیم؛ این خطرناک است.
او در ادامه میگوید: «تاریخنگاران روایی سنتی که در اتفاقات (contingency) رویدادها لذت میبردند، اصولاً از درگیر شدن در نظریهپردازی صریح خودداری میکردند.». آیا این «پیشزمینه» است؟ خیر، او در حال تعریف جوامع خود (defining his communities) است. او میگوید: «در همین حال، جامعهشناسان تاریخی و اقلیت تاریخنگارانی که برای فرار از سلطه روایت سیاسی به علوم اجتماعی روی آوردند، از مطالعه صرف رویدادها رویگردان شدند و به دنبال کشف الگوهای علّی عمومی زیربنایی تغییرات تاریخی بودند.». او در اینجا دو جامعهای را که مشکل دارند، تعریف میکند: تاریخنگاران روایی سنتی و اساساً همه تاریخنگاران دیگر. در دو جمله، او جوامع خود و افرادی را که مشکل دارند، توصیف کرده است. این یک نمونه از نگارش عملیاتی (functional writing) درجه یک است؛ شما باید عملکرد (function) را درک کنید، نه شکل یا قواعد را.
“شکاف” در مقابل “خطا”: انتخاب رویکرد مناسب
چرا زبان “شکاف” خطرناک است؟
بسیاری از دانشگاهیان جوان، نگران هستند که به افراد مهم بگویند «اشتباه میکنند». به جای آن، آنها از زبان «شکاف» (gap) استفاده میکنند. آنها میگویند: «ما مدتهاست که این موضوع را مطالعه کردهایم، اما به این موضوع خاص نگاه نکردهایم؛ یک شکاف در دانش ما وجود دارد.». این رویکرد گاهی اوقات کار میکند، اما اغلب اوقات کار نمیکند. چرا؟
مدل «شکاف» بر یک مدل دیگری از دانش استوار است که اکنون «مرده» (dead) است. این مدل فرض میکند که دانش «محدود» (bounded) است، مانند یک جدول کلمات متقاطع با تعداد ثابتی از قطعات. و شما میگویید: «اوه، من این قطعه را پر کردم.». این فقط در یک مدل «محدود» از دانش معنا دارد. اما اگر فکر کنیم دانش «نامحدود» (infinite) است، چه اتفاقی برای «شکاف» میافتد؟. اگر دانش نامحدود باشد و شما یک شکاف را پر کنید، چند شکاف باقی میماند؟ بینهایت شکاف دیگر باقی میماند. بنابراین، شما در واقع هیچ کاری نکردهاید. سخنران نمیگوید که زبان «شکاف» هرگز کار نمیکند، اما میگوید بسیار «خطرناک» (dangerous) است.
قدرت زبان “خطا”
در مقابل زبان «شکاف»، زبان «خطا» (error) قرار دارد. در مثال بیل سو، وقتی او میگوید: «رویداد به ندرت به عنوان یک مقوله نظری بررسی شده است.» آیا این یک شکاف است؟ او از کلمه «به ندرت» (rarely) استفاده میکند که معمولاً کد «شکاف» است. اما این یک شکاف نیست. چرا این یک مشکل است و برای چه کسی؟ این یک «مشکل عظیم» است اگر جامعه از مقولههایی استفاده کند که آنها را درک نمیکند.
تینو (John Tutino) در مقاله خود درباره انقلاب استقلال مکزیک، ابتدا یک دیدگاه تاریخی را ارائه میدهد. سپس در پاراگراف بعدی میگوید: «تفسیر ارائه شده، یک دیدگاه ریشهدار از تاریخ مکزیک را به چالش میکشد.». او به وضوح میگوید: «همه شما اشتباه میکنید.». سپس در پاراگراف سوم میگوید: «این مقاله برای تفسیری متفاوت استدلال میکند.».
جالب اینجاست که تینو در ابتدا در سمیناری که مقاله خود را ارائه داده، صرفاً دادههای خود را (درباره اجارهبها در یک منطقه خاص) ارائه کرده است. حضار احتمالاً فکر کردهاند: «چرا باید اهمیت بدهم که چه اتفاقی برای اجارهبهای ذرت در فلان جا افتاده است؟». اما یک بازخوان (reader) نهایی به او گفته است که «تفسیرهای شما بحثبرانگیز به نظر میرسند.». یعنی کار او نشان میدهد که هر آنچه مردم در این جامعه درباره قیام ایدالگو فکر میکنند، اشتباه است. تینو خودش تا انتهای فرآیند نگارش خود (سه سال پس از شروع کار) نمیدانسته که در واقع در حال پرداختن به چه مشکلی است. اما این «مشکل» در اولین جمله مقاله او ظاهر میشود.
این تفاوت بین «فرآیند نگارش برای تفکر» (horizontal axis) و «فرآیند نگارش برای خوانندگان» (vertical axis) است. هرچه بیشتر بتوانید نحوه نگارش خود را برای خوانندگان تغییر دهید، موفقتر خواهید بود و فرآیند نگارش برایتان دردناکتر نخواهد بود.
چالشهای نگارش بینرشتهای
نوشتن کارهای «بینرشتهای» (interdisciplinary work) بسیار دشوار است. بسیاری از دانشگاهها ادعا میکنند که فرصتهای مطالعات بینرشتهای را فراهم میکنند و مرزهای رشتهای سنتی را تحقیر میکنند. اما مشکل اینجاست که هنگام انجام کار بینرشتهای، «جامعه خوانندگان» شما چه کسانی هستند؟.
اهمیت تعریف جامعه خوانندگان در کارهای بینرشتهای
تصور کنید کمیتهای دارید که سه نفر از سه رشته مختلف در آن حضور دارند. اگر سه نفر مناسب را انتخاب کنید، عالی است. اما اگر سه نفر اشتباه را انتخاب کنید، یک کابوس نگارشی خواهید داشت. چرا؟ زیرا این سه نفر از سه جامعه متفاوت هستند که نه تنها مشکلات را به شکل متفاوتی تعریف میکنند، بلکه استدلالها را نیز به شکل متفاوتی میبینند.
بیل سو در مقاله خود، در همان پاراگراف اول، دو جامعه مختلف از تاریخنگاران را تعریف میکند و نشان میدهد که هر یک چه مشکلاتی دارند. این نمونهای عالی از درک عملکردی (functional) نگارش است؛ باید عملکرد را درک کرد، نه صرفاً ظاهر، قواعد یا فرم را.
فرآیند دوگانه نگارش: از تفکر تا تأثیر
یکی از نکات محوری در آموزش نگارش پیشرفته، درک این است که نگارش برای متخصصان، فرآیندی دوگانه است. از یک سو، نویسندگان متخصص از نگارش برای کمک به تفکر خود استفاده میکنند. این همان «محور افقی» (horizontal axis) فرآیند نگارش است. در این مرحله، متن به شما کمک میکند تا ایدههای پیچیده را در ذهن خود پردازش و ساختاربندی کنید. بسیاری از نویسندگان، به ویژه در سطوح تحصیلات تکمیلی، بدون اینکه این فرآیند نوشتن برای تفکر را انجام دهند، نمیتوانند در سطح مورد نیاز خود فکر کنند.
اما مشکل اینجاست که این متن که برای تفکر خودتان تولید شده، در نهایت باید برای دیگران ارسال شود. اینجاست که «محور عمودی» (vertical axis) وارد میشود. موفقیت متن شما به این بستگی دارد که چگونه این متن را برای خوانندگان خود بهینهسازی کنید.
محولسازی نگارش برای خواننده (Vertical axis)
چالش بزرگ این است که الگوهای زبانی و نگارشی که برای تفکر خود استفاده میکنید، اغلب با الگوهای خواندن خوانندگان شما تداخل پیدا میکنند. حتی اگر خوانندگان شما نیز متخصص باشند، این تداخل رخ میدهد. آنها شروع به کند شدن، سوءتفاهم، عصبانیت و در نهایت، دست کشیدن از خواندن میکنند.
نکته کلیدی این است که شما باید این فرآیند نگارش (محور افقی) را انجام دهید تا بتوانید فکر کنید. اما هرچه بیشتر بتوانید یاد بگیرید که چگونه آن را برای «این افراد» (خوانندگان) تغییر دهید، به احتمال زیاد موفقتر خواهید بود و کل فرآیند نگارش برای شما دردناکتر خواهد بود.
در نهایت، موفقیت در نگارش آکادمیک برای دانشجویان تحصیلات تکمیلی، به معنای فراتر رفتن از قواعد دستوری و ساختارهای کلیشهای است. این به معنای درک عمیق از ماهیت پویا و گفتمانی دانش، شناخت جامعه خوانندگان خود، و تمرکز بر «تغییر ایدههای آنها» از طریق ایجاد «ارزش» در نوشتههایتان است. این رویکرد نیازمند تمرین و آگاهی مداوم از کدهای ارتباطی در حوزه خود، و همچنین توانایی ساختارمند کردن مشکل و ارائه راهحلهایی است که برای خوانندگان شما «هزینه» یا «منفعتی» را در بر داشته باشد.
نتیجهگیری
آموزش نگارش برای دانشجویان تحصیلات تکمیلی، فراتر از مجموعهای از قواعد ثابت و مهارتهای پایه است؛ این یک هنر پیچیده است که هدف آن تغییر دیدگاه خوانندگان و ایجاد ارزش در یک جامعه علمی خاص است. رویکرد «از بالا به پایین» دانشگاه شیکاگو تأکید میکند که نویسندگان متخصص، کسانی که در مرزهای دانش فعالیت میکنند، با چالشهای منحصربهفردی روبرو هستند. نگارش برای آنها، ابزاری حیاتی برای تفکر عمیق است، اما الگوهای زبانی که برای تفکر خود به کار میبرند، اغلب با نحوه خواندن خوانندگان تداخل دارد و منجر به بیتوجهی و توقف خواندن میشود.
برای موفقیت در دنیای آکادمیک پس از دوران تحصیل، جایی که کسی برای «اهمیت دادن» به نوشتههای شما پول نمیگیرد، ارزشمند بودن متن برای خواننده، از هر چیز دیگری مهمتر است. ارزش در خوانندگان نهفته است، نه در ایدههای نویسنده. بنابراین، هدف نگارش، تغییر ایدههای خوانندگان است، نه صرفاً انتقال ایدههای خودتان. این نیازمند رویکردی است که در آن، به جای «توضیح دادن اول» که در آموزشهای سنتی رواج دارد، به «استدلال» بپردازید و پیشبینی کنید که خوانندگان متخصص شما چه چیزی را به چالش خواهند کشید.
مفهوم «جدید» و «اصیل» بودن دانش باید در پرتو ماهیت گفتمانی و پویا دانش بازنگری شود. دانش، گفتگویی است که در طول زمان حرکت میکند و جوامع علمی تعیینکننده ارزش و معنای آن هستند. بنابراین، تمرکز باید بر تولید کار «ارزشمند» باشد، نه صرفاً «جدید». این ارزش از طریق شناخت عمیق «کدهای» ارتباطی جامعه علمی خاص خود و استفاده از کلماتی که «تنش» و «ناپایداری» ایجاد میکنند، حاصل میشود.
ساختار متن نیز باید تغییر کند؛ از «مدل لیوان مارتینی» که بر تعمیم و ثبات تمرکز دارد، به مدل «مسئلهمحور» که با مشکل خوانندگان آغاز میشود. این مشکل باید حس «ناپایداری» را در درک موجود آنها ایجاد کند و از «زبان هزینه و فایده» برای نشان دادن تأثیر این ناپایداری بر خوانندگان استفاده کند. مرور ادبیات در این چارچوب، نقشی فراتر از یک خلاصه ایفا کرده و به «غنیسازی مشکل» و برجسته کردن تنشها و پیچیدگیها در ادبیات موجود میپردازد. همچنین، رویکرد «خطا» که نقاط ضعف درک موجود را به چالش میکشد، از رویکرد «شکاف» که صرفاً به فقدان دانش اشاره دارد، موثرتر است. در کارهای بینرشتهای، شناخت دقیق جوامع خوانندگان و تفاوتهای دیدگاه آنها از اهمیت حیاتی برخوردار است.
در نهایت، نگارش آکادمیک برای دانشجویان تحصیلات تکمیلی یک فرآیند دوگانه است: هم ابزاری برای تفکر خود نویسنده (محور افقی) و هم ابزاری برای تأثیرگذاری بر خوانندگان (محور عمودی). موفقیت در این مسیر، به توانایی نویسنده در تطبیق نوشتههای خود برای خوانندگان، یادگیری کدهای جامعه علمی، و تمرکز بر خلق ارزشی که دیدگاه آنها را تغییر میدهد، بستگی دارد. این یک مسیر دشوار اما حیاتی برای هر پژوهشگر است.
بدون دیدگاه