عنوان سخنرانی: تئوری EI (هوش هیجانی) و خودشناسی در کوچینگ

با درود و احترام به تمامی حاضران ارجمند در این نشست علمی، و آرزوی اوقاتی پربار و الهام‌بخش برای هر یک از شما. امروز در این فضا گرد هم آمده‌ایم تا سفری عمیق به ژرفای وجود خویش و ارتباطمان با دنیای پیرامون را آغاز کنیم؛ سفری که بی‌شک، چراغ راهی برای رشد شخصی و حرفه‌ای ما خواهد بود. تمرکز بحث ما بر دو مفهوم کلیدی و در عین حال قدرتمند است: هوش هیجانی (EI) و خودشناسی در کوچینگ. این دو مؤلفه، نه تنها ستون‌های اصلی توسعه فردی به شمار می‌آیند، بلکه نقش بی‌بدیلی در شکل‌دهی به روابط مؤثر، تصمیم‌گیری‌های آگاهانه و در نهایت، دستیابی به اوج عملکرد و موفقیت در تمامی ابعاد زندگی ایفا می‌کنند. امیدوارم محتوای امروز، الهام‌بخش تأملات و گام‌های عملی شما در مسیر توانمندسازی خویشتن باشد.

عنوان سخنرانی: تئوری EI (هوش هیجانی) و خودشناسی در کوچینگ

چکیده این سخنرانی جامع به بررسی عمیق هوش هیجانی (EI) و خودشناسی، و نقش حیاتی آن‌ها در فرآیند کوچینگ می‌پردازد. هوش هیجانی به عنوان توانایی درک، مدیریت و بیان مؤثر احساسات در خود و دیگران تعریف می‌شود و شامل مهارت‌های کلیدی مانند خودآگاهی، همدلی، تنظیم هیجانی و آگاهی اجتماعی است [۴۳۳]. خودشناسی که پایه و اساس هوش هیجانی محسوب می‌شود [۱۵]، یک مهارت و همچنین یک تمرین است که مستلزم مشاهده و پرسش از خود برای دستیابی به درکی عمیق از هویت و نقاط رشد است [۴۲۶]. این سخنرانی، مدل سه‌گانه مغز و نقش غالب مغز هیجانی را در تفکر و عمل مورد کاوش قرار می‌دهد [۳۱، ۳۲، ۲۰۸، ۲۰۹]. همچنین، به بررسی نقش نگرش‌ها، ارزش‌ها و باورها در شکل‌دهی به رفتارها و تأثیر آن‌ها بر پتانسیل فردی می‌پردازد [۳۶، ۴۰، ۱۱۵، ۱۱۶، ۱۱۸، ۲۱۳، ۲۱۵، ۲۱۹، ۳۱۷، ۳۱۸، ۳۲۰]. در ادامه، سخنرانی به تفصیل نشان می‌دهد که چگونه کوچینگ با محوریت هوش هیجانی، به افراد کمک می‌کند تا نقاط کور خود را شناسایی کرده [۱۹۳، ۴۳۱] و به مسئولیت شخصی دست یابند [۲۲، ۱۹۸]. مهارت‌های اصلی کوچینگ هوش هیجانی، از جمله گوش دادن جامع، پرسشگری مؤثر، همدلی و ایجاد رابطه حسنه، به همراه مدل‌های هدف‌گذاری مانند VALID، تبیین می‌شوند [۱۳۸، ۱۵۲، ۱۵۳، ۱۵۹، ۳۴۸، ۳۶۷، ۳۶۸، ۳۷۴]. در نهایت، بر اهمیت اخلاق، رعایت استانداردها و نقش سوپرویژن در توسعه مستمر مربیان هوش هیجانی تأکید می‌شود [۱۶۳، ۱۶۹، ۱۷۱، ۱۷۲، ۳۸۰، ۳۸۹، ۳۹۳، ۳۹۴]. این مطالعه با ارائه شواهد نظری و عملی، تأثیر هوش هیجانی و کوچینگ را بر بهبود عملکرد فردی، تیمی و سازمانی مستند می‌کند [۷۹، ۲۴۲، ۲۶۸، ۲۷۲].

مقدمه در عصر حاضر که پیچیدگی‌های زندگی شخصی و حرفه‌ای به سرعت در حال افزایش است، دستیابی به موفقیت و رضایت، فراتر از صرفاً دانش تخصصی و هوش شناختی قرار می‌گیرد [۳۵، ۲۱۲، ۴۳۱]. تحقیقات گسترده نشان داده‌اند که درک و مدیریت هیجانات، هم در خود و هم در دیگران، سهم بسیار بیشتری در اثربخشی عملکرد و موفقیت کلی در زندگی دارد، به طوری که برخی از متخصصان هوش هیجانی (EI) را حتی مهم‌تر از هوش شناختی (IQ) می‌دانند [۲۲، ۱۸۵، ۱۹۸، ۴۳۱]. دانیل گلمن، با انتشار آثار برجسته‌اش در دهه ۱۹۹۰، مفهوم هوش هیجانی را به شهرت گسترده‌ای رساند [۱۴، ۲۲، ۱۹۸، ۲۰۶]. این مفهوم، توانایی نظارت بر احساسات و هیجانات خود و دیگران، تمایز بین آن‌ها و استفاده از این اطلاعات برای هدایت تفکر و عمل را در بر می‌گیرد [۱۴، ۴۳۳].

در کانون هوش هیجانی، مفهوم خودشناسی قرار دارد؛ توانایی درک دقیق احساسات خود و دیگران [۱۵]. خودشناسی نه تنها یک مهارت بنیادی در هوش هیجانی است، بلکه تمرینی مستمر برای مشاهده و پرسش از خود به منظور درک بهتر هویت و مسیر رشد فردی محسوب می‌شود [۴۲۶]. این درک عمیق از دنیای درونی، تنظیم بهتر هیجانات و مدیریت مؤثر موقعیت‌های چالش‌برانگیز را امکان‌پذیر می‌سازد [۴۲۶]. با توجه به این اهمیت، این سخنرانی به تشریح نظری هوش هیجانی و خودشناسی، و همچنین کاربردهای عملی آن‌ها در حوزه کوچینگ می‌پردازد. هدف ما این است که نه تنها این مفاهیم را از منظر آکادمیک تبیین کنیم، بلکه راهکارهایی ملموس برای توسعه آن‌ها در زندگی روزمره و حرفه‌ای ارائه دهیم، چرا که توسعه هوش هیجانی، تغییرات پایدار رفتاری را به دنبال دارد که به بهبود نحوه مدیریت خود و تعامل با دیگران منجر می‌شود [۲۹، ۲۰۵].

بدنه‌ی اصلی

تعریف و ساختار هوش هیجانی هوش هیجانی (EI) به طور گسترده‌ای به عنوان توانایی درک، مدیریت و بیان مؤثر احساسات، چه در خود و چه در دیگران، تعریف می‌شود [۴۳۳]. پیتر سالووی و جان مایر در سال ۱۹۹۰ هوش هیجانی را اینگونه تعریف کردند: «توانایی نظارت بر احساسات و هیجانات خود و دیگران، تمایز قائل شدن بین آن‌ها، و استفاده از این اطلاعات برای هدایت تفکر و عمل» [۱۴]. دانیل گلمن، با کتاب خود با عنوان “هوش هیجانی”، این مفهوم را در سال ۱۹۹۵ به رسمیت عمومی رساند [۱۴]. او هوش هیجانی را “ظرفیت شناخت احساسات خود و دیگران، انگیزه دادن به خود و مدیریت خوب هیجانات در خود و روابطمان” می‌داند [۴۳۱]. تعریفی جامع‌تر نیز هوش هیجانی را شامل “ادراک و بیان دقیق هیجان، ادغام هیجان در فکر، درک و استدلال با هیجان، و تنظیم هیجان در خود و دیگران” می‌داند [۴۳۶]. نکته حائز اهمیت این است که هوش هیجانی برخلاف هوش شناختی (IQ)، ثابت نیست و قابل توسعه و بهبود است [۲۲۳، ۴۳۲]. هوش هیجانی یک مفهوم واحد و ساده نیست، بلکه از ترکیبی پیچیده از نگرش‌ها، احساسات، افکار و اعمال حاصل از آن‌ها تشکیل شده است [۴۳، ۲۲۳]. بنابراین، نمی‌توان آن را به یک نمره واحد تقلیل داد [۴۴، ۲۲۴].

برای درک بهتر هوش هیجانی، شناخت ساختار مغز ضروری است. مدل مغز سه‌گانه پاول مک‌لین (۱۹۷۳) مغز انسان را به سه بخش تکامل‌یافته تقسیم می‌کند: مغز خزندگان (که عملکردهای حیاتی و غریزی را تنظیم می‌کند)، مغز لیمبیک (مغز پستانداران یا مغز هیجانی که مرکز هیجانات، ارزش‌ها، باورها و نگرش‌هاست) و نئوکورتکس (مغز متفکر که مسئول تفکر منطقی است) [۳۱، ۲۰۸]. تحقیقات با استفاده از تکنیک‌های تصویربرداری مغزی نشان داده‌اند که مغز هیجانی ناخودآگاه ما، با میلیاردها سلول عصبی فعال در هر ثانیه، به مراتب فعال‌تر از مغز منطقی ماست که در حدود صد تحریک عصبی دارد [۳۲، ۲۰۹، ۳۷۰]. این نشان می‌دهد که مغز هیجانی به طور مداوم پیام‌هایی را به مغز منطقی و سایر قسمت‌های بدن ارسال می‌کند [۳۲، ۲۰۹]. این حقیقت، گزاره فلسفی “من فکر می‌کنم، پس هستم” را به “من احساس می‌کنم، پس هستم” تغییر می‌دهد و بر نفوذ عمیق هیجانات بر تفکر و اعمال ما تأکید می‌کند [۳۵، ۲۱۲]. هیجانات، سرنخ‌هایی درباره نیازها، خواسته‌ها، اهداف و نگرانی‌های ما فراهم می‌کنند و تلاش‌هایمان را به سمت آن‌ها هدایت می‌نمایند [۳۹۹].

نقش بنیادین خودشناسی خودشناسی، به عنوان اساسی‌ترین مهارت در هوش هیجانی [۱۵]، عبارت است از «توانایی درک دقیق احساسات در خود و دیگران» [۱۵]. این مفهوم، هم یک مهارت است و هم یک رویکرد عملی؛ شامل توانایی شناخت خویشتن و تعهدی مستمر برای تعمیق درک فرد از دنیای درونی و خویشتن بیرونی است [۴۲۶]. خودشناسی به دو دسته اصلی تقسیم می‌شود: خودشناسی درونی یا خصوصی که به آگاهی فرد از حالت‌های ذهنی درونی خود مانند افکار و احساسات اشاره دارد که برای دیگران نامرئی است؛ و خودشناسی عمومی که به آگاهی فرد از خویشتن خود از دیدگاه دیگران یا حالت بیرونی او مربوط می‌شود [۴۲۱، ۴۲۶]. با افزایش آگاهی درونی، توانایی فرد در تنظیم هیجانی بیشتر شده و می‌تواند موقعیت‌های محرک و محیط‌های چالش‌برانگیز را بهتر مدیریت کند [۴۲۶].

خودبازتابی و خودارزیابی، به عنوان مسیری برای توسعه خودشناسی در نظر گرفته می‌شوند [۱]. مقیاس خودبازتابی و بینش (SRIS) شامل ۲۰ آیتم است که دو زیرمقیاس خودبازتابی و بینش را اندازه‌گیری می‌کند [۱، ۲]. مقیاس خودبازتابی (۱۲ آیتم) به میزان درگیری و تمایل فرد به خودبازتابی می‌پردازد، در حالی که مقیاس بینش (۸ آیتم) با خودشناسی درونی مرتبط است [۲]. این مقیاس‌ها با استفاده از یک طیف شش‌نقطه‌ای لیکرت، از “کاملاً مخالفم” تا “کاملاً موافقم” اندازه‌گیری می‌شوند [۲]. مثال‌هایی از آیتم‌های این مقیاس شامل “من اغلب احساساتم را بررسی می‌کنم” (درگیری در خودبازتابی) و “من به بررسی افکارم بسیار علاقه‌مندم” (نیاز به خودبازتابی) است [۲]. مطالعه‌ای نشان داد که خودبازتابی به طور قابل توجهی افزایش یافته است، در حالی که بینش به خود، اگرچه افزایش جزئی داشت، اما این افزایش از نظر آماری معنادار نبود [۹]. این یافته نشان می‌دهد که درگیر شدن در خودبازتابی می‌تواند آسان‌تر از دستیابی به بینش عمیق باشد و کسب بینش، ممکن است به تلاش بیشتر یا تمرکز ویژه‌تری نیاز داشته باشد.

خودشناسی همچنین به عنوان یک مکانیسم اصلی برای خودکنترلی عمل می‌کند [۴۲۱]. مزایای خودشناسی گسترده و متنوع است، از جمله افزایش نفوذ، دیدگاه گسترده‌تر، روابط قوی‌تر، توانایی بهتر در تصمیم‌گیری، رهبری مؤثرتر، دستاوردهای تحصیلی بالاتر و موفقیت کلی در زندگی [۱۸۵، ۱۹۴].

توسعه خودشناسی شامل سه گام ساده است: ۱. توقف و توجه به احساساتی که تجربه می‌کنید؛ ۲. نام‌گذاری این احساسات؛ و ۳. درک و مدیریت آن‌ها پیش از آنکه آن‌ها شما را مدیریت کنند [۶۸، ۲۵۲، ۳۰۵]. این سه گام، راهی عملی برای افزایش آگاهی از وضعیت‌های هیجانی و در نهایت انتخاب آگاهانه رفتارهاست. گوش دادن به مغز هیجانی یا شهود، کلید خودشناسی و عمل با هوش هیجانی است [۱۰۷، ۳۰۳]. نادیده گرفتن یا سرکوب بیش از حد هیجانات می‌تواند مضر باشد (مانند وضعیت آلکسی‌تیمیا – ناتوانی در شناسایی و توصیف احساسات) [۴۰۱]. از سوی دیگر، خودبازتابی بیش از حد بدون رسیدن به وضوح و اقدام، می‌تواند مانع رسیدن به اهداف شود [۴۰۲].

[نقطه تعامل: تأمل بر خویشتن] «از شما دعوت می‌کنم برای لحظه‌ای تأمل کنید: کدام یک از این سه گام – توقف و توجه، نام‌گذاری، یا درک و مدیریت هیجانات – برای شما چالش‌برانگیزتر است؟ چگونه می‌توانید در زندگی روزمره خود، حتی با یک گام کوچک، این مهارت را تمرین کنید؟»

نقش نگرش‌ها، ارزش‌ها و باورها در هوش هیجانی و خودشناسی تمامی فعالیت‌های ما شامل یک مثلث تجربه‌ای از افکار، هیجانات و اعمال است [۳۶، ۲۱۳]. نگرش‌ها نقش حیاتی در این مثلث ایفا می‌کنند [۴۰، ۲۱۹]. نگرش‌ها در واقع تجربیات تمام بدن هستند و ارتباط قوی با هیجانات و رفتارها دارند [۱۱۸، ۳۲۰]. آن‌ها الگوهای پیش‌فرض نورون‌ها در مغز هیجانی ما هستند و می‌توانند برای تشکیل نگرش‌های جدید و سالم‌تر بازسازی شوند [۱۱۸، ۳۲۰]. ربایش هیجانی زمانی اتفاق می‌افتد که اجازه می‌دهیم نگرش‌ها و هیجاناتی که تولید می‌کنند، تفکر و رفتار ما را تسخیر کنند [۳۷، ۲۱۵]. مثال مایک دانشمند به خوبی نشان می‌دهد که چگونه نگرش ناخودآگاه “من خلاق نیستم” که ریشه در نیاز به دوست داشته شدن دارد، می‌تواند منجر به ترس، تحریک‌پذیری و ناکامی شود و عملکرد را تحت تأثیر قرار دهد [۳۸، ۳۹، ۴۰، ۲۱۷، ۲۱۸، ۲۱۹].

ارزش‌ها انگیزاننده‌های شخصی ما هستند، قطب‌نمای درونی ما که نشان می‌دهند چه چیزی در زندگی برایمان از اهمیت و اولویت بالایی برخوردار است [۱۱۵، ۳۱۷، ۳۳۹]. آگاهی از ارزش‌ها به خودشناسی عمیق‌تر، افزایش درک از دیگران و احترام به تفاوت‌ها کمک می‌کند [۱۲۰، ۱۲۱، ۳۲۵، ۳۲۶]. آن‌ها همچنین پایه‌ای محکم برای تعیین اهداف و ابزاری قدرتمند برای تصمیم‌گیری فراهم می‌آورند [۱۲۱، ۳۲۶]. زندگی کردن در تعارض با ارزش‌هایمان می‌تواند منجر به نارضایتی، استرس و حتی مشکلات سلامتی شود [۱۱۹، ۳۲۱]. مثال دین که به دلیل مجبور شدن به رفتاری متناقض با ارزش‌های صداقتش دچار استرس و مشکلات جسمی شد، این نکته را به وضوح نشان می‌دهد [۳۲۲].

باورها ایده‌هایی هستند که ما آن‌ها را به عنوان حقیقت می‌پذیریم، حتی بدون اثبات [۱۱۶، ۳۱۸]. آن‌ها “حقیقت” یا “داستان ما از جهان” را شکل می‌دهند و مهم است که بدانیم این باورها لزوماً صحیح نیستند [۱۱۶، ۳۱۸]. باورها و نگرش‌ها می‌توانند ما را در دستیابی به اهدافمان یاری رسانند یا مانع پیشرفتمان شوند [۱۱۸، ۳۲۰]. افراد موفق باورها و نگرش‌های مثبت و الهام‌بخشی دارند [۱۲۸، ۳۳۴]. خبر خوب این است که با کمک مغز منطقی خود می‌توانیم نگرش‌ها و باورهای محدودکننده را تغییر دهیم [۱۱۸، ۱۲۸، ۳۲۰، ۳۳۴].

[نقطه تعامل: بررسی باورها و نگرش‌ها] «اکنون از شما می‌خواهم برای لحظه‌ای به این جمله فکر کنید و اولین کلمه‌ای که به ذهنتان می‌رسد را به صورت ذهنی تکمیل کنید: “من یک ________ هستم.” آیا این کلمه مثبت است، منفی، یا خنثی؟ این تمرین ساده، می‌تواند به شما در شناسایی نگرش‌ها و باورهای ناخودآگاهتان کمک کند.»

خوداحترامی و احترام به دیگران خوداحترامی (Self-regard) به میزان پذیرش و ارزش قائل شدن برای خودتان به عنوان یک شخص اشاره دارد [۶۱، ۸۶، ۲۴۶، ۲۸۰]. این مؤلفه برای سلامت، شادی و موفقیت ضروری است [۸۶، ۲۸۰] و پایه و اساس سایر عناصر هوش هیجانی را تشکیل می‌دهد [۸۶، ۲۸۰]. بسیاری از ما خوداحترامی مشروط را بر اساس شرایطی شکل می‌دهیم، مانند “من خوبم به شرطی که موفق باشم” [۶۱، ۲۴۶]. این باورهای مشروط می‌توانند در صورت عدم برآورده شدن شرایط، منجر به ناامیدی و عدم خودباوری شوند [۶۱، ۲۴۶]. یک نگرش سالم‌تر این است: “من خوبم فارغ از اینکه موفق شوم یا خیر” [۶۱، ۲۴۶]. پذیرش بی‌قید و شرط خود “من خوبم چون من هستم” یک مفهوم قدرتمند است که پایه و اساس توسعه سایر حوزه‌های هوش هیجانی را فراهم می‌کند [۲۴۷].

بازخوردها یا “نوازش‌ها” (Strokes) که از دیگران دریافت می‌کنیم، به طور مستقیم بر خوداحترامی ما تأثیر می‌گذارند [۹۳، ۲۸۷]. نوازش‌های منفی بی‌قید و شرط (انتقاد از هویت فردی، مثلاً “تو احمقی”) همواره غیرقابل قبول هستند و تأثیر منفی شدیدی بر خوداحترامی دارند [۹۳، ۲۸۷]. نوازش‌های منفی مشروط (بازخورد سازنده بر رفتار، مثلاً “ارائه شما بهتر بود اگر…”) مفید هستند، به شرطی که مشخص و سازنده باشند [۹۴، ۲۸۸]. نوازش‌های مثبت مشروط (تمجید از عملکرد) نیز مفیدند و بر یادگیری و توسعه می‌افزایند [۹۴، ۲۸۸]. اما نوازش‌های مثبت بی‌قید و شرط (تمجید از هویت فردی، مثلاً “من انرژی و شور و شوق تو را دوست دارم”) بیشترین تأثیر مثبت را بر خوداحترامی دارند [۹۴، ۲۸۸].

احترام به دیگران به میزان پذیرش و ارزش قائل شدن برای دیگران به عنوان یک شخص اشاره دارد، که با دوست داشتن یا تأیید اعمال آن‌ها متفاوت است [۹۹، ۲۹۳]. یک اصل مهم در این زمینه این است که رفتار را می‌توان مورد انتقاد قرار داد، اما افراد را نمی‌توان [۱۰۰، ۲۹۴]. “چارچوب خوب” (Ok Corral) تئوری تحلیل تبادلی، نگرش‌های اصلی خوداحترامی و احترام به دیگران را در چهار موقعیت زندگی ترکیب می‌کند: “من خوبم، تو خوبی”؛ “من خوبم، تو خوب نیستی”؛ “من خوب نیستم، تو خوبی”؛ و “من خوب نیستم، تو خوب نیستی” [۶۴، ۲۴۹، ۲۹۵]. موقعیت سالم هوش هیجانی، “من خوبم، تو خوبی” است؛ یعنی ما برای خودمان و دیگران ارزش و احترام قائل هستیم، حتی اگر با ارزش‌ها، نگرش‌ها و اعمال آن‌ها مخالف باشیم [۶۴، ۲۴۹]. مثال جرج که برای اینکه مورد پسند دیگران باشد، عقاید خود را تغییر می‌داد، نشان‌دهنده خوداحترامی مشروط و عدم احترام به دیگران است [۲۵۸، ۲۵۹].

هوش هیجانی در کوچینگ هوش هیجانی و کوچینگ جدایی‌ناپذیرند؛ افراد دارای هوش هیجانی بالا تمایل دارند به شیوه‌ای مربی‌گونه رفتار کنند، حتی اگر آموزش کوچینگ ندیده باشند [۲۱، ۱۹۷]. کوچینگ کاتالیزور تحول است و به مراجعان کمک می‌کند تا به اهداف خود دست یابند [۱۷۷، ۱۹۱]. کوچینگ به مراجعان یاری می‌رساند تا مفهوم انتخاب را درک کنند و به جای واکنش نشان دادن به موقعیت‌ها، به آن‌ها پاسخ دهند، که این امر منجر به مسئولیت‌پذیری شخصی می‌شود [۲۲، ۱۹۸]. توسعه هوش هیجانی از طریق کوچینگ منجر به تغییرات رفتاری پایدار می‌شود که نه تنها عملکرد فردی را بهبود می‌بخشد، بلکه در سطح تیم و سازمان نیز به ایجاد فرهنگی سازنده و انعطاف‌پذیر منجر می‌شود [۳۰، ۲۰۶].

دانش فنی تنها حدود ۱۵ درصد از موفقیت را تشکیل می‌دهد، در حالی که مهندسی انسانی، یعنی میزان خوب مدیریت کردن خود و اثربخشی در مدیریت روابط با دیگران، ۸۵ درصد را شامل می‌شود [۳۵، ۲۱۲، ۲۴۵]. بنابراین، درخواست از یک فرد فاقد هوش هیجانی برای کوچینگ دیگران، اشتباهی بزرگ و غیر اخلاقی و ناکارآمد است [۶۰، ۲۴۵]. هدف اصلی کوچینگ، ایجاد آگاهی و مسئولیت‌پذیری در خود و دیگران است [۲۲، ۱۹۸]. یک کوچ هوش هیجانی، اصیل، غیر قضاوتی، و تسهیل‌کننده کشف خویشتن مراجع است و باید قادر به مدیریت احساسات خود باشد (مثلاً در مواجهه با گریه مراجع، مربی نباید خودش گریه کند) [۶۵، ۱۶۸، ۲۵۰، ۲۵۵، ۳۸۷].

اندازه‌گیری هوش هیجانی، مثلاً با استفاده از ابزار اثربخشی فردی یا بازخورد ۳۶۰ درجه، نقطه شروعی برای تغییر است. در این رویکرد، خود مراجعان حوزه‌های تغییر را انتخاب می‌کنند که رویکردی “من خوبم، تو خوبی” و بزرگسال به بزرگسال است [۴۵، ۱۶۲، ۲۲۵، ۳۷۶]. کوچینگ به غلبه بر موانعی مانند خودتردیدی، تحلیل بیش از حد، ترس و باورهای محدودکننده کمک می‌کند [۲۶۳]. مزایای توسعه هوش هیجانی از طریق کوچینگ شامل بهبود روابط، ارتباطات، همدلی، صداقت، احترام، چشم‌انداز شغلی، مدیریت تغییر، کاهش استرس، افزایش خلاقیت و یادگیری از اشتباهات است [۳۰، ۲۰۶]. همچنین، نرخ نگهداری کارکنان، اعتماد به نفس و سودآوری مالی سازمان نیز بهبود می‌یابد [۲۴۲، ۲۷۲]. مثال‌های موفقیت‌آمیز شامل شرکت AstraZeneca (که روابط تیمی، ارتباطات و نتایج مالی را بهبود بخشید) [۷۹، ۲۶۸]، Gasco (که عملکرد، بهره‌وری و خوداحترامی مدیران را افزایش داد) [۲۴۲] و Royal Bank of Scotland (که فروش و مهارت‌های رهبری را از طریق آموزش‌های مبتنی بر کوچینگ بهبود بخشید) [۲۴۳] هستند.

[نقطه تعامل: تجربه کوچینگ] «آیا تابه‌حال تجربه‌ای از کوچینگ، چه به عنوان کوچ یا مراجع، داشته‌اید؟ اگر بله، لحظه‌ای را به یاد بیاورید که در آن، توانایی مدیریت هیجانات یا درک عمیق‌تر از خود یا دیگران، به شما یا فرد مقابلتان کمک کرده است. چه احساسی در آن لحظه داشتید؟»

مهارت‌های اصلی کوچینگ هوش هیجانی مهارت‌های ارتباطی خوب با سطح بالایی از خوداحترامی آغاز می‌شود [۳۴۰]. چهار رکن اصلی مهارت‌های کوچینگ هوش هیجانی عبارتند از: گوش دادن، پرسشگری، همدلی و ایجاد رابطه حسنه [۳۴۱].

۱. گوش دادن (Listening): گوش دادن در کوچینگ هوش هیجانی به معنای گوش دادن تمام‌بدنی، شهودی و غیر قضاوتی است [۱۳۸، ۳۴۸]. سطوح گوش دادن شامل: گوش دادن صرفاً به کلمات، گوش دادن هیجانی (توجه به هیجانات، لحن صدا و مکث‌ها)، و گوش دادن شهودی (توجه به احساسات و شهود خود) است [۱۱۱، ۳۱۲]. شهود چیزی است که مغز شما وقتی به حال خود رها می‌شود، می‌داند [۱۳۶، ۳۴۵]. مهم است که در حین گوش دادن، قضاوت را کنار بگذاریم، زیرا قضاوت دشمن درک است [۱۱۳، ۳۱۵].

۲. پرسشگری (Questioning): پرسیدن نوع درست سؤال، مهارتی حیاتی برای کمک به توسعه درک از دیگران است [۳۱۳]. در کوچینگ، سؤالات باید به نفع مراجع باشد، نه صرفاً برای کسب اطلاعات شخصی [۱۱۲، ۱۶۶، ۳۱۴، ۳۸۴]. سؤالات باز، مراجع را تشویق به کاوش عمیق‌تر می‌کند [۳۱۳].

۳. همدلی (Empathy): همدلی پایه و اساس روابط مثبت است [۳۵۴]. این به معنای تصدیق احساسات دیگران و تصور قرار گرفتن در موقعیت آن‌هاست، اما بدون قضاوت [۱۴۲، ۳۵۴]. دانیل گلمن همدلی را “رادار اجتماعی” ما می‌نامد [۱۴۲، ۳۵۴]. اما مهم است که به یاد داشته باشیم “دقیقاً نمی‌توانیم بدانیم دیگران چه احساسی دارند”، زیرا احساسات آن‌ها به تجربیات و ارزش‌های منحصربه‌فردشان گره خورده است [۱۴۲، ۳۵۴]. همدلی از طریق خودشناسی و آگاهی از دیگران تقویت می‌شود [۱۴۲، ۳۵۴].

۴. ایجاد رابطه حسنه (Rapport): زمانی که دو نفر به طور طبیعی در مکالمه‌ای عمیق درگیر می‌شوند، اغلب متوجه می‌شویم که زبان بدن و حرکات یکدیگر را تقلید می‌کنند [۱۴۴، ۳۵۶]. این نورون‌های آینه‌ای در مغز هیجانی ما هستند که به طور ناخودآگاه به ما کمک می‌کنند احساسات دیگران را درک کرده و رفتارهای آن‌ها را تقلید کنیم [۱۴۴، ۳۵۶]. رابطه حسنه واقعی، از نگرش “من خوبم، تو خوبی” نشأت می‌گیرد، در حالی که تلاش‌های عمدی برای دستکاری، معمولاً نتیجه معکوس دارند [۷۱، ۲۵۵].

سه‌گانه “نیت، تفسیر، تأثیر” (The Three Is): این سه عنصر (Intention, Interpretation, Impact) به طور جدایی‌ناپذیری به هم مرتبط هستند و برای درک ارتباطات و جلوگیری از سوءتفاهم‌ها حیاتی‌اند [۱۴۵، ۳۵۷]. اینکه نیت شما چه بوده، طرف مقابل چگونه آن را تفسیر کرده و چه تأثیری بر او داشته است، می‌تواند به درک عمیق‌تر و حل و فصل تعارضات کمک کند [۱۴۵، ۳۵۷].

هدف‌گذاری در کوچینگ هوش هیجانی اهداف باید با ارزش‌های فرد همسو باشند [۱۴۷، ۱۵۸، ۳۶۱، ۳۶۳، ۳۷۳]. SMOG (ترکیبی از Should, Must, Ought, Got to – باید، حتماً، شایسته است، مجبورم) مانع از دستیابی به اهدافی می‌شود که واقعاً خواست خود فرد نیستند [۱۴۸، ۳۶۲]. اگر هدف‌ها هیچ اشتیاق یا انگیزه‌ای برای ما ایجاد نکنند، دستیابی به آن‌ها دشوار خواهد بود [۱۴۸، ۳۶۲]. یافتن دلیل و ارتباط هیجانی با هدف، کلید گشایش توانایی ما برای دستیابی به آن و همسویی نگرش‌ها و رفتارها با ارزش‌های شخصی است [۱۴۸، ۳۶۲].

مدل هدف‌گذاری VALID یک رویکرد هوش هیجانی برای هدف‌گذاری است که ارزش‌ها، نگرش‌ها و عادات را در نظر می‌گیرد و احتمال موفقیت را افزایش می‌دهد [۱۵۲، ۱۵۳، ۱۶۰، ۳۶۷، ۳۶۸، ۳۷۵]. این مدل هم مغز هیجانی و هم مغز متفکر را درگیر می‌کند [۱۵۳، ۳۶۸]. کوچینگ به مراجعان کمک می‌کند تا اهداف را از آن خود کنند و آن‌ها را به انگیزاننده‌های شخصی گره بزنند و “تداخل‌ها” (که در معادله عملکرد گالوی P = p – i، به معنای موانع هستند) را حذف کنند [۱۵۶، ۳۷۲]. خودکارآمدی (Self-efficacy)، به معنای باور به توانایی‌های خود برای بهترین عملکرد، برای دستیابی به اهداف حیاتی است [۱۵۰، ۱۶۱، ۳۶۵].

اخلاق و بهترین شیوه‌ها در کوچینگ هوش هیجانی اخلاق کوچینگ به معنای صداقت در لحظه انتخاب است [۱۶۹، ۳۸۹]. یک کوچ هوش هیجانی اخلاق‌مدار، خوداحترامی بالا و احترام زیادی برای دیگران قائل است و رابطه کوچینگ را برابر می‌بیند [۱۶۸، ۳۸۷]. رعایت یک کد اخلاقی شامل رازداری، قراردادهای شفاف، تعهد به یادگیری و توسعه مستمر، و نمایش رفتار حرفه‌ای ضروری است [۱۶۳، ۳۸۰].

سوپرویژن (Supervision) یا نظارت حرفه‌ای، فرصتی برای مربیان فراهم می‌آورد تا بر عملکرد خود تأمل کنند [۱۷۱، ۳۹۳]. این فرآیند به کوچ‌ها کمک می‌کند تا خودشناسی و خوداحترامی خود را توسعه دهند و تأثیر خود بر مراجعان را درک کنند [۱۷۱، ۱۷۲، ۳۹۳، ۳۹۴]. سوپرویژن، کوچ را به چالش می‌کشد تا در موقعیت “من خوبم، تو خوبی” باقی بماند [۱۷۲، ۳۹۴]. شناسایی “نقاط کور” (خودانگاره‌های متورم) از طریق بازخورد ۳۶۰ درجه نیز مهم است [۱۹۳، ۴۳۱]. یادگیری تأملی، که به معنای بازنگری در تجربیات برای کسب درک جدید است، برای توسعه هوش هیجانی حیاتی است [۵۲، ۲۳۲، ۴۲۰].

[نقطه تعامل: خودارزیابی] «حال، برای دقایقی، از شما می‌خواهم که به صورت ذهنی یا در دفترچه یادداشت خود، به این پرسش‌ها پاسخ دهید: “در کدام یک از مهارت‌های چهارگانه کوچینگ هوش هیجانی (گوش دادن، پرسشگری، همدلی، ایجاد رابطه حسنه) احساس می‌کنید قوی‌تر هستید؟ و کدام یک نیاز به توسعه بیشتری دارد؟”»

هوش هیجانی سازمانی یک سازمان دارای هوش هیجانی، کارکنان خود را به عنوان افرادی با مجموعه منحصر به فردی از ارزش‌ها، باورها و نگرش‌ها می‌شناسد [۱۳۰، ۳۳۷]. در فرآیند استخدام، این سازمان‌ها به “تناسب ارزش‌ها” و “نگرش‌های درست” اهمیت می‌دهند، زیرا مهارت‌ها راحت‌تر از نگرش‌ها قابل آموزش هستند [۱۳۰، ۳۳۷]. این سازمان‌ها مجموعه ارزش‌های سازمانی واقعی و زنده‌ای دارند که توسط رهبران و اعضای تیم رعایت می‌شود و با نگرش‌ها و رفتارهای مثبت همسو هستند [۱۳۰، ۳۳۷]. برای مثال، یک شرکت مهندسی ارزش “احترام” را به این صورت تعریف کرد: “نگرش: ما همیشه به خود، همکاران و مشتریانمان احترام می‌گذاریم. رفتارها: ما به قول خود عمل می‌کنیم و هرگز آن را زیر پا نمی‌گذاریم؛ اگر به هر دلیلی نتوانیم به تعهدات عمل کنیم، بلافاصله اطلاع می‌دهیم” [۱۳۱، ۳۳۸]. این سازمان‌ها از ارزش‌های خود در تعیین اهداف سازمانی و تصمیم‌گیری استفاده می‌کنند تا کاملاً همسو و در راستای منافع همگان باشند [۱۳۱، ۳۳۸]. این رویکرد به معنای عملکرد بدون تلاش و دستیابی به نتایج مطلوب است [۳۳۹].

نتیجه‌گیری در طول این سخنرانی، به بررسی عمق و ابعاد هوش هیجانی و خودشناسی پرداختیم، از مبانی نظری و ساختار مغزی تا کاربردهای عملی آن‌ها در کوچینگ و محیط سازمانی. درک کردیم که هوش هیجانی، فراتر از صرفاً توانایی‌های شناختی، شامل مجموعه‌ای از مهارت‌ها در زمینه درک و مدیریت هیجانات در خود و دیگران است که برای موفقیت در تمامی جنبه‌های زندگی حیاتی است [۴۳۳]. خودشناسی، به عنوان سنگ بنای هوش هیجانی، به ما این امکان را می‌دهد که با افکار، احساسات، ارزش‌ها و باورهای ناخودآگاه خود ارتباط برقرار کنیم [۱۵، ۴۲۶]. ما با مدل مغز سه‌گانه آشنا شدیم که نشان می‌دهد چگونه مغز هیجانی ما، با قدرت عظیم خود، بر تفکر و اعمال ما تأثیر می‌گذارد، و تأکید کردیم که “من احساس می‌کنم، پس هستم” [۳۱، ۳۲، ۳۵، ۲۰۸، ۲۰۹، ۲۱۲].

مشاهده کردیم که نگرش‌ها، ارزش‌ها و باورها چگونه بر رفتار ما اثر می‌گذارند و چگونه ربایش‌های هیجانی می‌توانند ما را از مسیرمان خارج کنند [۳۷، ۴۰، ۲۱۵، ۲۱۶، ۲۱۷، ۲۱۸، ۲۱۹]. همچنین، اهمیت خوداحترامی و احترام به دیگران، و تأثیر “نوازش‌ها” (بازخوردها) بر این جنبه‌های کلیدی هوش هیجانی را درک کردیم [۹۳، ۹۹، ۱۰۱، ۲۸۷، ۲۹۳، ۲۹۴، ۲۹۵].

در حوزه کوچینگ، مشخص شد که کوچینگ هوش هیجانی، نه تنها به بهبود عملکرد فردی کمک می‌کند، بلکه با تمرکز بر مهندسی انسانی، تأثیرات پایداری در روابط و سودآوری سازمان‌ها ایجاد می‌کند [۳۵، ۷۹، ۲۴۲، ۲۴۵، ۲۶۸، ۲۷۲]. مهارت‌های اصلی کوچینگ هوش هیجانی – گوش دادن جامع، پرسشگری مؤثر، همدلی و ایجاد رابطه حسنه – ابزارهایی قدرتمند برای تسهیل تغییر و رشد در مراجعان هستند [۱۳۸، ۳۴۸]. در نهایت، بر لزوم رعایت اخلاق، استفاده از سوپرویژن و یادگیری تأملی برای توسعه مستمر کوچ‌های هوش هیجانی تأکید شد [۱۶۳، ۱۷۱، ۱۷۲، ۳۸۰، ۳۹۳، ۳۹۴]. این سفر اکتشافی نشان داد که با توسعه هوش هیجانی و خودشناسی، می‌توانیم به نسخه‌ای بهتر از خود تبدیل شویم و تأثیری مثبت و پایدار بر محیط پیرامون خود بگذاریم.

نکات کلیدی

  • هوش هیجانی (EI) توانایی درک و مدیریت هیجانات در خود و دیگران است و برای موفقیت حیاتی است [۱۴، ۴۳۱، ۴۳۳].
  • خودشناسی پایه و اساس هوش هیجانی است؛ فرآیندی برای درک افکار، احساسات، ارزش‌ها و باورهای درونی [۱۵، ۴۲۶].
  • مغز هیجانی (لیمبیک) در مقایسه با مغز متفکر (نئوکورتکس) نفوذ بیشتری بر افکار و اعمال دارد [۳۲، ۳۵، ۲۰۹، ۲۱۲].
  • نگرش‌ها، ارزش‌ها و باورها در مغز هیجانی ریشه دارند و رفتار و پتانسیل ما را شکل می‌دهند [۳۶، ۱۱۵، ۱۱۶، ۱۱۸، ۲۱۳، ۳۱۷، ۳۱۸، ۳۲۰].
  • ربایش‌های هیجانی زمانی رخ می‌دهند که هیجانات بر تفکر غلبه کرده و رفتار را کنترل کنند [۳۷، ۲۱۵].
  • خوداحترامی (پذیرش خود) و احترام به دیگران (پذیرش دیگران بدون قضاوت اعمالشان) ستون‌های اصلی روابط سالم هستند [۶۱، ۹۹، ۲۴۶، ۲۹۳].
  • نوازش‌ها (Strokes) بازخوردهایی هستند که خوداحترامی ما را تحت تأثیر قرار می‌دهند؛ نوازش‌های مثبت بی‌قید و شرط بیشترین تأثیر را دارند [۹۳، ۹۴، ۲۸۷، ۲۸۸].
  • کوچینگ هوش هیجانی به افراد کمک می‌کند تا نقاط کور خود را شناسایی کرده و مسئولیت‌پذیری شخصی و عملکرد را بهبود بخشند [۲۲، ۷۹، ۱۶۲، ۱۹۳، ۱۹۸، ۲۴۲، ۲۶۸، ۲۷۲، ۳۷۶، ۴۳۱].
  • مهارت‌های اصلی کوچینگ هوش هیجانی شامل گوش دادن تمام‌بدنی، پرسشگری مؤثر، همدلی و ایجاد رابطه حسنه است [۱۳۸، ۳۴۸].
  • هدف‌گذاری مؤثر نیازمند همسویی با ارزش‌های فردی و استفاده از مدل‌هایی مانند VALID است که مغز هیجانی را نیز درگیر می‌کند [۱۴۷، ۱۵۲، ۱۵۳، ۳۶۱، ۳۶۷، ۳۶۸].
  • اخلاق حرفه‌ای و سوپرویژن برای توسعه مستمر و حفظ اصالت یک کوچ هوش هیجانی ضروری است [۱۶۳، ۱۷۱، ۱۷۲، ۳۸۰، ۳۹۳، ۳۹۴].

سؤالات تفکربرانگیز

  • در موقعیت‌های چالش‌برانگیز، چگونه می‌توانید سه گام ساده افزایش خودشناسی (توقف و توجه، نام‌گذاری، درک و مدیریت هیجانات) را به کار بگیرید؟
  • چگونه می‌توانید نگرش‌ها یا باورهای محدودکننده‌ای را که مانع پیشرفت شما در زندگی یا کار می‌شوند، شناسایی کرده و به صورت آگاهانه آن‌ها را تغییر دهید؟
  • اگر بخواهید یک هدف جدید را برای خود تعیین کنید، چگونه می‌توانید اطمینان حاصل کنید که این هدف با ارزش‌های اصلی شما همسو است و از مدل VALID استفاده کنید؟
  • با توجه به مفهوم “نوازش‌ها”، چگونه می‌توانید بازخوردهای مثبت بی‌قید و شرط را بهتر از دیگران بپذیرید و خودتان نیز آن‌ها را به خودتان بدهید؟
  • در تعاملات روزمره خود، چگونه می‌توانید از مهارت‌های گوش دادن تمام‌بدنی و همدلی برای درک عمیق‌تر از دیگران استفاده کنید و از قضاوت پرهیز نمایید؟

تکلیف هدفمند با توجه به مباحث مطرح شده در این سخنرانی، تکلیف شما برای هفته آینده این است: ۱. تمرین خودشناسی روزانه: هر روز صبح به مدت ۱۰ دقیقه، فعالیت “تمرین روزانه خوداحترامی” (The Daily Self-regard Workout) را انجام دهید [۲۸۲]. این تمرین شامل نگاه کردن به آینه، تکرار جملات مثبت و بی‌قید و شرط درباره خودتان (“من خودم را دوست دارم چون…”)، یادآوری خاطرات مثبت و تمرکز بر استفاده از ویژگی‌های مثبتتان در طول روز است [۸۸، ۸۹، ۹۰، ۲۸۳، ۲۸۴، ۲۸۵]. هدف این است که به مغز هیجانی خود غذای مثبت برسانید و رابطه هماهنگی بین مغز متفکر و هیجانی خود ایجاد کنید [۸۸، ۲۱۱، ۲۸۲]. ۲. شناسایی یک نگرش محدودکننده: یک نگرش یا باور محدودکننده‌ای را که در حال حاضر مانع دستیابی شما به یک هدف شخصی یا حرفه‌ای می‌شود، شناسایی کنید [۱۱۸، ۱۲۷، ۳۲۰، ۳۳۳، ۳۳۴]. در طول هفته، به صورت آگاهانه به لحظاتی که این نگرش فعال می‌شود (افکار، احساسات و اعمال مرتبط) توجه کنید [۲۰۷، ۲۱۶]. ۳. قدم کوچک برای تغییر: یک قدم کوچک و عملی را برنامه‌ریزی کنید که می‌توانید برای به چالش کشیدن یا تغییر این نگرش محدودکننده در هفته آینده بردارید [۱۱۸، ۳۲۰]. به یاد داشته باشید که “عادات را می‌توان به دست آورد” و “یک عمل تکرار شده، یک نگرش تحقق یافته می‌شود” [۸۱، ۲۷۳]. تغییر یک نگرش حدود ۲۱ روز طول می‌کشد، بنابراین با گام‌های کوچک و مستمر آغاز کنید [۴۵، ۲۲۵].

با انجام این تکالیف، شما در مسیر توسعه هوش هیجانی و خودشناسی خود گام‌های محکمی برخواهید داشت و پتانسیل خود را برای دستیابی به عملکرد و رضایت بیشتر در زندگی و کار آزاد خواهید کرد. از توجه شما سپاسگزارم و برایتان آرزوی موفقیت در این سفر ارزشمند را دارم.

کلیدواژه‌های سئو: هوش هیجانی، خودشناسی، کوچینگ، کوچینگ هوش هیجانی، توسعه فردی، مدیریت هیجانات، خودآگاهی، همدلی، نگرش‌ها، ارزش‌ها، باورها، عملکرد، رضایت شغلی، مدیریت روابط، مهارت‌های ارتباطی، رهبری هیجانی، رشد حرفه‌ای، سوپرویژن کوچینگ، اخلاق کوچینگ، هدف‌گذاری هوش هیجانی.با درود و احترام به تمامی حاضران ارجمند در این نشست علمی، و آرزوی اوقاتی پربار و الهام‌بخش برای هر یک از شما. امروز در این فضا گرد هم آمده‌ایم تا سفری عمیق به ژرفای وجود خویش و ارتباطمان با دنیای پیرامون را آغاز کنیم؛ سفری که بی‌شک، چراغ راهی برای رشد شخصی و حرفه‌ای ما خواهد بود. تمرکز بحث ما بر دو مفهوم کلیدی و در عین حال قدرتمند است: هوش هیجانی (EI) و خودشناسی در کوچینگ. این دو مؤلفه، نه تنها ستون‌های اصلی توسعه فردی به شمار می‌آیند، بلکه نقش بی‌بدیلی در شکل‌دهی به روابط مؤثر، تصمیم‌گیری‌های آگاهانه و در نهایت، دستیابی به اوج عملکرد و موفقیت در تمامی ابعاد زندگی ایفا می‌کنند. امیدوارم محتوای امروز، الهام‌بخش تأملات و گام‌های عملی شما در مسیر توانمندسازی خویشتن باشد.

عنوان سخنرانی: تئوری EI (هوش هیجانی) و خودشناسی در کوچینگ

چکیده این سخنرانی جامع به بررسی عمیق هوش هیجانی (EI) و خودشناسی، و نقش حیاتی آن‌ها در فرآیند کوچینگ می‌پردازد. هوش هیجانی به عنوان توانایی درک، مدیریت و بیان مؤثر احساسات در خود و دیگران تعریف می‌شود و شامل مهارت‌های کلیدی مانند خودآگاهی، همدلی، تنظیم هیجانی و آگاهی اجتماعی است [۴۳۳]. خودشناسی که پایه و اساس هوش هیجانی محسوب می‌شود [۱۵]، یک مهارت و همچنین یک تمرین است که مستلزم مشاهده و پرسش از خود برای دستیابی به درکی عمیق از هویت و نقاط رشد است [۴۲۶]. این سخنرانی، مدل سه‌گانه مغز و نقش غالب مغز هیجانی را در تفکر و عمل مورد کاوش قرار می‌دهد [۳۱، ۳۲، ۲۰۸، ۲۰۹]. همچنین، به بررسی نقش نگرش‌ها، ارزش‌ها و باورها در شکل‌دهی به رفتارها و تأثیر آن‌ها بر پتانسیل فردی می‌پردازد [۳۶، ۴۰، ۱۱۵، ۱۱۶، ۱۱۸، ۲۱۳، ۲۱۵، ۲۱۹، ۳۱۷، ۳۱۸، ۳۲۰]. در ادامه، سخنرانی به تفصیل نشان می‌دهد که چگونه کوچینگ با محوریت هوش هیجانی، به افراد کمک می‌کند تا نقاط کور خود را شناسایی کرده [۱۹۳، ۴۳۱] و به مسئولیت شخصی دست یابند [۲۲، ۱۹۸]. مهارت‌های اصلی کوچینگ هوش هیجانی، از جمله گوش دادن جامع، پرسشگری مؤثر، همدلی و ایجاد رابطه حسنه، به همراه مدل‌های هدف‌گذاری مانند VALID، تبیین می‌شوند [۱۳۸، ۱۵۲، ۱۵۳، ۱۵۹، ۳۴۸، ۳۶۷، ۳۶۸، ۳۷۴]. در نهایت، بر اهمیت اخلاق، رعایت استانداردها و نقش سوپرویژن در توسعه مستمر مربیان هوش هیجانی تأکید می‌شود [۱۶۳، ۱۶۹، ۱۷۱، ۱۷۲، ۳۸۰، ۳۸۹، ۳۹۳، ۳۹۴]. این مطالعه با ارائه شواهد نظری و عملی، تأثیر هوش هیجانی و کوچینگ را بر بهبود عملکرد فردی، تیمی و سازمانی مستند می‌کند [۷۹، ۲۴۲، ۲۶۸، ۲۷۲].

مقدمه در عصر حاضر که پیچیدگی‌های زندگی شخصی و حرفه‌ای به سرعت در حال افزایش است، دستیابی به موفقیت و رضایت، فراتر از صرفاً دانش تخصصی و هوش شناختی قرار می‌گیرد [۳۵، ۲۱۲، ۴۳۱]. تحقیقات گسترده نشان داده‌اند که درک و مدیریت هیجانات، هم در خود و هم در دیگران، سهم بسیار بیشتری در اثربخشی عملکرد و موفقیت کلی در زندگی دارد، به طوری که برخی از متخصصان هوش هیجانی (EI) را حتی مهم‌تر از هوش شناختی (IQ) می‌دانند [۲۲، ۱۸۵، ۱۹۸، ۴۳۱]. دانیل گلمن، با انتشار آثار برجسته‌اش در دهه ۱۹۹۰، مفهوم هوش هیجانی را به شهرت گسترده‌ای رساند [۱۴، ۲۲، ۱۹۸، ۲۰۶]. این مفهوم، توانایی نظارت بر احساسات و هیجانات خود و دیگران، تمایز بین آن‌ها و استفاده از این اطلاعات برای هدایت تفکر و عمل را در بر می‌گیرد [۱۴، ۴۳۳].

در کانون هوش هیجانی، مفهوم خودشناسی قرار دارد؛ توانایی درک دقیق احساسات خود و دیگران [۱۵]. خودشناسی نه تنها یک مهارت بنیادی در هوش هیجانی است، بلکه تمرینی مستمر برای مشاهده و پرسش از خود به منظور درک بهتر هویت و مسیر رشد فردی محسوب می‌شود [۴۲۶]. این درک عمیق از دنیای درونی، تنظیم بهتر هیجانات و مدیریت مؤثر موقعیت‌های چالش‌برانگیز را امکان‌پذیر می‌سازد [۴۲۶]. با توجه به این اهمیت، این سخنرانی به تشریح نظری هوش هیجانی و خودشناسی، و همچنین کاربردهای عملی آن‌ها در حوزه کوچینگ می‌پردازد. هدف ما این است که نه تنها این مفاهیم را از منظر آکادمیک تبیین کنیم، بلکه راهکارهایی ملموس برای توسعه آن‌ها در زندگی روزمره و حرفه‌ای ارائه دهیم، چرا که توسعه هوش هیجانی، تغییرات پایدار رفتاری را به دنبال دارد که به بهبود نحوه مدیریت خود و تعامل با دیگران منجر می‌شود [۲۹، ۲۰۵].

بدنه‌ی اصلی

تعریف و ساختار هوش هیجانی هوش هیجانی (EI) به طور گسترده‌ای به عنوان توانایی درک، مدیریت و بیان مؤثر احساسات، چه در خود و چه در دیگران، تعریف می‌شود [۴۳۳]. پیتر سالووی و جان مایر در سال ۱۹۹۰ هوش هیجانی را اینگونه تعریف کردند: «توانایی نظارت بر احساسات و هیجانات خود و دیگران، تمایز قائل شدن بین آن‌ها، و استفاده از این اطلاعات برای هدایت تفکر و عمل» [۱۴]. دانیل گلمن، با کتاب خود با عنوان “هوش هیجانی”، این مفهوم را در سال ۱۹۹۵ به رسمیت عمومی رساند [۱۴]. او هوش هیجانی را “ظرفیت شناخت احساسات خود و دیگران، انگیزه دادن به خود و مدیریت خوب هیجانات در خود و روابطمان” می‌داند [۴۳۱]. تعریفی جامع‌تر نیز هوش هیجانی را شامل “ادراک و بیان دقیق هیجان، ادغام هیجان در فکر، درک و استدلال با هیجان، و تنظیم هیجان در خود و دیگران” می‌داند [۴۳۶]. نکته حائز اهمیت این است که هوش هیجانی برخلاف هوش شناختی (IQ)، ثابت نیست و قابل توسعه و بهبود است [۲۲۳، ۴۳۲]. هوش هیجانی یک مفهوم واحد و ساده نیست، بلکه از ترکیبی پیچیده از نگرش‌ها، احساسات، افکار و اعمال حاصل از آن‌ها تشکیل شده است [۴۳، ۲۲۳]. بنابراین، نمی‌توان آن را به یک نمره واحد تقلیل داد [۴۴، ۲۲۴].

برای درک بهتر هوش هیجانی، شناخت ساختار مغز ضروری است. مدل مغز سه‌گانه پاول مک‌لین (۱۹۷۳) مغز انسان را به سه بخش تکامل‌یافته تقسیم می‌کند: مغز خزندگان (که عملکردهای حیاتی و غریزی را تنظیم می‌کند)، مغز لیمبیک (مغز پستانداران یا مغز هیجانی که مرکز هیجانات، ارزش‌ها، باورها و نگرش‌هاست) و نئوکورتکس (مغز متفکر که مسئول تفکر منطقی است) [۳۱، ۲۰۸]. تحقیقات با استفاده از تکنیک‌های تصویربرداری مغزی نشان داده‌اند که مغز هیجانی ناخودآگاه ما، با میلیاردها سلول عصبی فعال در هر ثانیه، به مراتب فعال‌تر از مغز منطقی ماست که در حدود صد تحریک عصبی دارد [۳۲، ۲۰۹، ۳۷۰]. این نشان می‌دهد که مغز هیجانی به طور مداوم پیام‌هایی را به مغز منطقی و سایر قسمت‌های بدن ارسال می‌کند [۳۲، ۲۰۹]. این حقیقت، گزاره فلسفی “من فکر می‌کنم، پس هستم” را به “من احساس می‌کنم، پس هستم” تغییر می‌دهد و بر نفوذ عمیق هیجانات بر تفکر و اعمال ما تأکید می‌کند [۳۵، ۲۱۲]. هیجانات، سرنخ‌هایی درباره نیازها، خواسته‌ها، اهداف و نگرانی‌های ما فراهم می‌کنند و تلاش‌هایمان را به سمت آن‌ها هدایت می‌نمایند [۳۹۹].

نقش بنیادین خودشناسی خودشناسی، به عنوان اساسی‌ترین مهارت در هوش هیجانی [۱۵]، عبارت است از «توانایی درک دقیق احساسات در خود و دیگران» [۱۵]. این مفهوم، هم یک مهارت است و هم یک رویکرد عملی؛ شامل توانایی شناخت خویشتن و تعهدی مستمر برای تعمیق درک فرد از دنیای درونی و خویشتن بیرونی است [۴۲۶]. خودشناسی به دو دسته اصلی تقسیم می‌شود: خودشناسی درونی یا خصوصی که به آگاهی فرد از حالت‌های ذهنی درونی خود مانند افکار و احساسات اشاره دارد که برای دیگران نامرئی است؛ و خودشناسی عمومی که به آگاهی فرد از خویشتن خود از دیدگاه دیگران یا حالت بیرونی او مربوط می‌شود [۴۲۱، ۴۲۶]. با افزایش آگاهی درونی، توانایی فرد در تنظیم هیجانی بیشتر شده و می‌تواند موقعیت‌های محرک و محیط‌های چالش‌برانگیز را بهتر مدیریت کند [۴۲۶].

خودبازتابی و خودارزیابی، به عنوان مسیری برای توسعه خودشناسی در نظر گرفته می‌شوند [۱]. مقیاس خودبازتابی و بینش (SRIS) شامل ۲۰ آیتم است که دو زیرمقیاس خودبازتابی و بینش را اندازه‌گیری می‌کند [۱، ۲]. مقیاس خودبازتابی (۱۲ آیتم) به میزان درگیری و تمایل فرد به خودبازتابی می‌پردازد، در حالی که مقیاس بینش (۸ آیتم) با خودشناسی درونی مرتبط است [۲]. این مقیاس‌ها با استفاده از یک طیف شش‌نقطه‌ای لیکرت، از “کاملاً مخالفم” تا “کاملاً موافقم” اندازه‌گیری می‌شوند [۲]. مثال‌هایی از آیتم‌های این مقیاس شامل “من اغلب احساساتم را بررسی می‌کنم” (درگیری در خودبازتابی) و “من به بررسی افکارم بسیار علاقه‌مندم” (نیاز به خودبازتابی) است [۲]. مطالعه‌ای نشان داد که خودبازتابی به طور قابل توجهی افزایش یافته است، در حالی که بینش به خود، اگرچه افزایش جزئی داشت، اما این افزایش از نظر آماری معنادار نبود [۹]. این یافته نشان می‌دهد که درگیر شدن در خودبازتابی می‌تواند آسان‌تر از دستیابی به بینش عمیق باشد و کسب بینش، ممکن است به تلاش بیشتر یا تمرکز ویژه‌تری نیاز داشته باشد.

خودشناسی همچنین به عنوان یک مکانیسم اصلی برای خودکنترلی عمل می‌کند [۴۲۱]. مزایای خودشناسی گسترده و متنوع است، از جمله افزایش نفوذ، دیدگاه گسترده‌تر، روابط قوی‌تر، توانایی بهتر در تصمیم‌گیری، رهبری مؤثرتر، دستاوردهای تحصیلی بالاتر و موفقیت کلی در زندگی [۱۸۵، ۱۹۴].

توسعه خودشناسی شامل سه گام ساده است: ۱. توقف و توجه به احساساتی که تجربه می‌کنید؛ ۲. نام‌گذاری این احساسات؛ و ۳. درک و مدیریت آن‌ها پیش از آنکه آن‌ها شما را مدیریت کنند [۶۸، ۲۵۲، ۳۰۵]. این سه گام، راهی عملی برای افزایش آگاهی از وضعیت‌های هیجانی و در نهایت انتخاب آگاهانه رفتارهاست. گوش دادن به مغز هیجانی یا شهود، کلید خودشناسی و عمل با هوش هیجانی است [۱۰۷، ۳۰۳]. نادیده گرفتن یا سرکوب بیش از حد هیجانات می‌تواند مضر باشد (مانند وضعیت آلکسی‌تیمیا – ناتوانی در شناسایی و توصیف احساسات) [۴۰۱]. از سوی دیگر، خودبازتابی بیش از حد بدون رسیدن به وضوح و اقدام، می‌تواند مانع رسیدن به اهداف شود [۴۰۲].

[نقطه تعامل: تأمل بر خویشتن] «از شما دعوت می‌کنم برای لحظه‌ای تأمل کنید: کدام یک از این سه گام – توقف و توجه، نام‌گذاری، یا درک و مدیریت هیجانات – برای شما چالش‌برانگیزتر است؟ چگونه می‌توانید در زندگی روزمره خود، حتی با یک گام کوچک، این مهارت را تمرین کنید؟»

نقش نگرش‌ها، ارزش‌ها و باورها در هوش هیجانی و خودشناسی تمامی فعالیت‌های ما شامل یک مثلث تجربه‌ای از افکار، هیجانات و اعمال است [۳۶، ۲۱۳]. نگرش‌ها نقش حیاتی در این مثلث ایفا می‌کنند [۴۰، ۲۱۹]. نگرش‌ها در واقع تجربیات تمام بدن هستند و ارتباط قوی با هیجانات و رفتارها دارند [۱۱۸، ۳۲۰]. آن‌ها الگوهای پیش‌فرض نورون‌ها در مغز هیجانی ما هستند و می‌توانند برای تشکیل نگرش‌های جدید و سالم‌تر بازسازی شوند [۱۱۸، ۳۲۰]. ربایش هیجانی زمانی اتفاق می‌افتد که اجازه می‌دهیم نگرش‌ها و هیجاناتی که تولید می‌کنند، تفکر و رفتار ما را تسخیر کنند [۳۷، ۲۱۵]. مثال مایک دانشمند به خوبی نشان می‌دهد که چگونه نگرش ناخودآگاه “من خلاق نیستم” که ریشه در نیاز به دوست داشته شدن دارد، می‌تواند منجر به ترس، تحریک‌پذیری و ناکامی شود و عملکرد را تحت تأثیر قرار دهد [۳۸، ۳۹، ۴۰، ۲۱۷، ۲۱۸، ۲۱۹].

ارزش‌ها انگیزاننده‌های شخصی ما هستند، قطب‌نمای درونی ما که نشان می‌دهند چه چیزی در زندگی برایمان از اهمیت و اولویت بالایی برخوردار است [۱۱۵، ۳۱۷، ۳۳۹]. آگاهی از ارزش‌ها به خودشناسی عمیق‌تر، افزایش درک از دیگران و احترام به تفاوت‌ها کمک می‌کند [۱۲۰، ۱۲۱، ۳۲۵، ۳۲۶]. آن‌ها همچنین پایه‌ای محکم برای تعیین اهداف و ابزاری قدرتمند برای تصمیم‌گیری فراهم می‌آورند [۱۲۱، ۳۲۶]. زندگی کردن در تعارض با ارزش‌هایمان می‌تواند منجر به نارضایتی، استرس و حتی مشکلات سلامتی شود [۱۱۹، ۳۲۱]. مثال دین که به دلیل مجبور شدن به رفتاری متناقض با ارزش‌های صداقتش دچار استرس و مشکلات جسمی شد، این نکته را به وضوح نشان می‌دهد [۳۲۲].

باورها ایده‌هایی هستند که ما آن‌ها را به عنوان حقیقت می‌پذیریم، حتی بدون اثبات [۱۱۶، ۳۱۸]. آن‌ها “حقیقت” یا “داستان ما از جهان” را شکل می‌دهند و مهم است که بدانیم این باورها لزوماً صحیح نیستند [۱۱۶، ۳۱۸]. باورها و نگرش‌ها می‌توانند ما را در دستیابی به اهدافمان یاری رسانند یا مانع پیشرفتمان شوند [۱۱۸، ۳۲۰]. افراد موفق باورها و نگرش‌های مثبت و الهام‌بخشی دارند [۱۲۸، ۳۳۴]. خبر خوب این است که با کمک مغز منطقی خود می‌توانیم نگرش‌ها و باورهای محدودکننده را تغییر دهیم [۱۱۸، ۱۲۸، ۳۲۰، ۳۳۴].

[نقطه تعامل: بررسی باورها و نگرش‌ها] «اکنون از شما می‌خواهم برای لحظه‌ای به این جمله فکر کنید و اولین کلمه‌ای که به ذهنتان می‌رسد را به صورت ذهنی تکمیل کنید: “من یک ________ هستم.” آیا این کلمه مثبت است، منفی، یا خنثی؟ این تمرین ساده، می‌تواند به شما در شناسایی نگرش‌ها و باورهای ناخودآگاهتان کمک کند.»

خوداحترامی و احترام به دیگران خوداحترامی (Self-regard) به میزان پذیرش و ارزش قائل شدن برای خودتان به عنوان یک شخص اشاره دارد [۶۱، ۸۶، ۲۴۶، ۲۸۰]. این مؤلفه برای سلامت، شادی و موفقیت ضروری است [۸۶، ۲۸۰] و پایه و اساس سایر عناصر هوش هیجانی را تشکیل می‌دهد [۸۶، ۲۸۰]. بسیاری از ما خوداحترامی مشروط را بر اساس شرایطی شکل می‌دهیم، مانند “من خوبم به شرطی که موفق باشم” [۶۱، ۲۴۶]. این باورهای مشروط می‌توانند در صورت عدم برآورده شدن شرایط، منجر به ناامیدی و عدم خودباوری شوند [۶۱، ۲۴۶]. یک نگرش سالم‌تر این است: “من خوبم فارغ از اینکه موفق شوم یا خیر” [۶۱، ۲۴۶]. پذیرش بی‌قید و شرط خود “من خوبم چون من هستم” یک مفهوم قدرتمند است که پایه و اساس توسعه سایر حوزه‌های هوش هیجانی را فراهم می‌کند [۲۴۷].

بازخوردها یا “نوازش‌ها” (Strokes) که از دیگران دریافت می‌کنیم، به طور مستقیم بر خوداحترامی ما تأثیر می‌گذارند [۹۳، ۲۸۷]. نوازش‌های منفی بی‌قید و شرط (انتقاد از هویت فردی، مثلاً “تو احمقی”) همواره غیرقابل قبول هستند و تأثیر منفی شدیدی بر خوداحترامی دارند [۹۳، ۲۸۷]. نوازش‌های منفی مشروط (بازخورد سازنده بر رفتار، مثلاً “ارائه شما بهتر بود اگر…”) مفید هستند، به شرطی که مشخص و سازنده باشند [۹۴، ۲۸۸]. نوازش‌های مثبت مشروط (تمجید از عملکرد) نیز مفیدند و بر یادگیری و توسعه می‌افزایند [۹۴، ۲۸۸]. اما نوازش‌های مثبت بی‌قید و شرط (تمجید از هویت فردی، مثلاً “من انرژی و شور و شوق تو را دوست دارم”) بیشترین تأثیر مثبت را بر خوداحترامی دارند [۹۴، ۲۸۸].

احترام به دیگران به میزان پذیرش و ارزش قائل شدن برای دیگران به عنوان یک شخص اشاره دارد، که با دوست داشتن یا تأیید اعمال آن‌ها متفاوت است [۹۹، ۲۹۳]. یک اصل مهم در این زمینه این است که رفتار را می‌توان مورد انتقاد قرار داد، اما افراد را نمی‌توان [۱۰۰، ۲۹۴]. “چارچوب خوب” (Ok Corral) تئوری تحلیل تبادلی، نگرش‌های اصلی خوداحترامی و احترام به دیگران را در چهار موقعیت زندگی ترکیب می‌کند: “من خوبم، تو خوبی”؛ “من خوبم، تو خوب نیستی”؛ “من خوب نیستم، تو خوبی”؛ و “من خوب نیستم، تو خوب نیستی” [۶۴، ۲۴۹، ۲۹۵]. موقعیت سالم هوش هیجانی، “من خوبم، تو خوبی” است؛ یعنی ما برای خودمان و دیگران ارزش و احترام قائل هستیم، حتی اگر با ارزش‌ها، نگرش‌ها و اعمال آن‌ها مخالف باشیم [۶۴، ۲۴۹]. مثال جرج که به دلیل اینکه مورد پسند دیگران باشد، عقاید خود را تغییر می‌داد، نشان‌دهنده خوداحترامی مشروط و عدم احترام به دیگران است [۲۵۸، ۲۵۹].

هوش هیجانی در کوچینگ هوش هیجانی و کوچینگ جدایی‌ناپذیرند؛ افراد دارای هوش هیجانی بالا تمایل دارند به شیوه‌ای مربی‌گونه رفتار کنند، حتی اگر آموزش کوچینگ ندیده باشند [۲۱، ۱۹۷]. کوچینگ کاتالیزور تحول است و به مراجعان کمک می‌کند تا به اهداف خود دست یابند [۱۷۷، ۱۹۱]. کوچینگ به مراجعان یاری می‌رساند تا مفهوم انتخاب را درک کنند و به جای واکنش نشان دادن به موقعیت‌ها، به آن‌ها پاسخ دهند، که این امر منجر به مسئولیت‌پذیری شخصی می‌شود [۲۲، ۱۹۸]. توسعه هوش هیجانی از طریق کوچینگ منجر به تغییرات رفتاری پایدار می‌شود که نه تنها عملکرد فردی را بهبود می‌بخشد، بلکه در سطح تیم و سازمان نیز به ایجاد فرهنگی سازنده و انعطاف‌پذیر منجر می‌شود [۳۰، ۲۰۶].

دانش فنی تنها حدود ۱۵ درصد از موفقیت را تشکیل می‌دهد، در حالی که مهندسی انسانی، یعنی میزان خوب مدیریت کردن خود و اثربخشی در مدیریت روابط با دیگران، ۸۵ درصد را شامل می‌شود [۳۵، ۲۱۲، ۲۴۵]. بنابراین، درخواست از یک فرد فاقد هوش هیجانی برای کوچینگ دیگران، اشتباهی بزرگ و غیر اخلاقی و ناکارآمد است [۶۰، ۲۴۵]. هدف اصلی کوچینگ، ایجاد آگاهی و مسئولیت‌پذیری در خود و دیگران است [۲۲، ۱۹۸]. یک کوچ هوش هیجانی، اصیل، غیر قضاوتی، و تسهیل‌کننده کشف خویشتن مراجع است و باید قادر به مدیریت احساسات خود باشد (مثلاً در مواجهه با گریه مراجع، مربی نباید خودش گریه کند) [۶۵، ۱۶۸، ۲۵۰، ۲۵۵، ۳۸۷].

اندازه‌گیری هوش هیجانی، مثلاً با استفاده از ابزار اثربخشی فردی یا بازخورد ۳۶۰ درجه، نقطه شروعی برای تغییر است. در این رویکرد، خود مراجعان حوزه‌های تغییر را انتخاب می‌کنند که رویکردی “من خوبم، تو خوبی” و بزرگسال به بزرگسال است [۴۵، ۱۶۲، ۲۲۵، ۳۷۶]. کوچینگ به غلبه بر موانعی مانند خودتردیدی، تحلیل بیش از حد، ترس و باورهای محدودکننده کمک می‌کند [۲۶۳]. مزایای توسعه هوش هیجانی از طریق کوچینگ شامل بهبود روابط، ارتباطات، همدلی، صداقت، احترام، چشم‌انداز شغلی، مدیریت تغییر، کاهش استرس، افزایش خلاقیت و یادگیری از اشتباهات است [۳۰، ۲۰۶]. همچنین، نرخ نگهداری کارکنان، اعتماد به نفس و سودآوری مالی سازمان نیز بهبود می‌یابد [۲۴۲، ۲۷۲]. مثال‌های موفقیت‌آمیز شامل شرکت AstraZeneca (که روابط تیمی، ارتباطات و نتایج مالی را بهبود بخشید) [۷۹، ۲۶۸]، Gasco (که عملکرد، بهره‌وری و خوداحترامی مدیران را افزایش داد) [۲۴۲] و Royal Bank of Scotland (که فروش و مهارت‌های رهبری را از طریق آموزش‌های مبتنی بر کوچینگ بهبود بخشید) [۲۴۳] هستند.

[نقطه تعامل: تجربه کوچینگ] «آیا تابه‌حال تجربه‌ای از کوچینگ، چه به عنوان کوچ یا مراجع، داشته‌اید؟ اگر بله، لحظه‌ای را به یاد بیاورید که در آن، توانایی مدیریت هیجانات یا درک عمیق‌تر از خود یا دیگران، به شما یا فرد مقابلتان کمک کرده است. چه احساسی در آن لحظه داشتید؟»

مهارت‌های اصلی کوچینگ هوش هیجانی مهارت‌های ارتباطی خوب با سطح بالایی از خوداحترامی آغاز می‌شود [۳۴۰]. چهار رکن اصلی مهارت‌های کوچینگ هوش هیجانی عبارتند از: گوش دادن، پرسشگری، همدلی و ایجاد رابطه حسنه [۳۴۱].

۱. گوش دادن (Listening): گوش دادن در کوچینگ هوش هیجانی به معنای گوش دادن تمام‌بدنی، شهودی و غیر قضاوتی است [۱۳۸، ۳۴۸]. سطوح گوش دادن شامل: گوش دادن صرفاً به کلمات، گوش دادن هیجانی (توجه به هیجانات، لحن صدا و مکث‌ها)، و گوش دادن شهودی (توجه به احساسات و شهود خود) است [۱۱۱، ۳۱۲]. شهود چیزی است که مغز شما وقتی به حال خود رها می‌شود، می‌داند [۱۳۶، ۳۴۵]. مهم است که در حین گوش دادن، قضاوت را کنار بگذاریم، زیرا قضاوت دشمن درک است [۱۱۳، ۳۱۵].

۲. پرسشگری (Questioning): پرسیدن نوع درست سؤال، مهارتی حیاتی برای کمک به توسعه درک از دیگران است [۳۱۳]. در کوچینگ، سؤالات باید به نفع مراجع باشد، نه صرفاً برای کسب اطلاعات شخصی [۱۱۲، ۱۶۶، ۳۱۴، ۳۸۴]. سؤالات باز، مراجع را تشویق به کاوش عمیق‌تر می‌کند [۳۱۳].

۳. همدلی (Empathy): همدلی پایه و اساس روابط مثبت است [۳۵۴]. این به معنای تصدیق احساسات دیگران و تصور قرار گرفتن در موقعیت آن‌هاست، اما بدون قضاوت [۱۴۲، ۳۵۴]. دانیل گلمن همدلی را “رادار اجتماعی” ما می‌نامد [۱۴۲، ۳۵۴]. اما مهم است که به یاد داشته باشیم “دقیقاً نمی‌توانیم بدانیم دیگران چه احساسی دارند”، زیرا احساسات آن‌ها به تجربیات و ارزش‌های منحصربه‌فردشان گره خورده است [۱۴۲، ۳۵۴]. همدلی از طریق خودشناسی و آگاهی از دیگران تقویت می‌شود [۱۴۲، ۳۵۴].

۴. ایجاد رابطه حسنه (Rapport): زمانی که دو نفر به طور طبیعی در مکالمه‌ای عمیق درگیر می‌شوند، اغلب متوجه می‌شویم که زبان بدن و حرکات یکدیگر را تقلید می‌کنند [۱۴۴، ۳۵۶]. این نورون‌های آینه‌ای در مغز هیجانی ما هستند که به طور ناخودآگاه به ما کمک می‌کنند احساسات دیگران را درک کرده و رفتارهای آن‌ها را تقلید کنیم [۱۴۴، ۳۵۶]. رابطه حسنه واقعی، از نگرش “من خوبم، تو خوبی” نشأت می‌گیرد، در حالی که تلاش‌های عمدی برای دستکاری، معمولاً نتیجه معکوس دارند [۷۱، ۲۵۵].

سه‌گانه “نیت، تفسیر، تأثیر” (The Three Is): این سه عنصر (Intention, Interpretation, Impact) به طور جدایی‌ناپذیری به هم مرتبط هستند و برای درک ارتباطات و جلوگیری از سوءتفاهم‌ها حیاتی‌اند [۱۴۵، ۳۵۷]. اینکه نیت شما چه بوده، طرف مقابل چگونه آن را تفسیر کرده و چه تأثیری بر او داشته است، می‌تواند به درک عمیق‌تر و حل و فصل تعارضات کمک کند [۱۴۵، ۳۵۷].

هدف‌گذاری در کوچینگ هوش هیجانی اهداف باید با ارزش‌های فرد همسو باشند [۱۴۷، ۱۵۸، ۳۶۱، ۳۶۳، ۳۷۳]. SMOG (ترکیبی از Should, Must, Ought, Got to – باید، حتماً، شایسته است، مجبورم) مانع از دستیابی به اهدافی می‌شود که واقعاً خواست خود فرد نیستند [۱۴۸، ۳۶۲]. اگر هدف‌ها هیچ اشتیاق یا انگیزه‌ای برای ما ایجاد نکنند، دستیابی به آن‌ها دشوار خواهد بود [۱۴۸، ۳۶۲]. یافتن دلیل و ارتباط هیجانی با هدف، کلید گشایش توانایی ما برای دستیابی به آن و همسویی نگرش‌ها و رفتارها با ارزش‌های شخصی است [۱۴۸، ۳۶۲].

مدل هدف‌گذاری VALID یک رویکرد هوش هیجانی برای هدف‌گذاری است که ارزش‌ها، نگرش‌ها و عادات را در نظر می‌گیرد و احتمال موفقیت را افزایش می‌دهد [۱۵۲، ۱۵۳، ۱۶۰، ۳۶۷، ۳۶۸، ۳۷۵]. این مدل هم مغز هیجانی و هم مغز متفکر را درگیر می‌کند [۱۵۳، ۳۶۸]. کوچینگ به مراجعان کمک می‌کند تا اهداف را از آن خود کنند و آن‌ها را به انگیزاننده‌های شخصی گره بزنند و “تداخل‌ها” (که در معادله عملکرد گالوی P = p – i، به معنای موانع هستند) را حذف کنند [۱۵۶، ۳۷۲]. خودکارآمدی (Self-efficacy)، به معنای باور به توانایی‌های خود برای بهترین عملکرد، برای دستیابی به اهداف حیاتی است [۱۵۰، ۱۶۱، ۳۶۵].

اخلاق و بهترین شیوه‌ها در کوچینگ هوش هیجانی اخلاق کوچینگ به معنای صداقت در لحظه انتخاب است [۱۶۹، ۳۸۹]. یک کوچ هوش هیجانی اخلاق‌مدار، خوداحترامی بالا و احترام زیادی برای دیگران قائل است و رابطه کوچینگ را برابر می‌بیند [۱۶۸، ۳۸۷]. رعایت یک کد اخلاقی شامل رازداری، قراردادهای شفاف، تعهد به یادگیری و توسعه مستمر، و نمایش رفتار حرفه‌ای ضروری است [۱۶۳، ۳۸۰].

سوپرویژن (Supervision) یا نظارت حرفه‌ای، فرصتی برای مربیان فراهم می‌آورد تا بر عملکرد خود تأمل کنند [۱۷۱، ۳۹۳]. این فرآیند به کوچ‌ها کمک می‌کند تا خودشناسی و خوداحترامی خود را توسعه دهند و تأثیر خود بر مراجعان را درک کنند [۱۷۱، ۱۷۲، ۳۹۳، ۳۹۴]. سوپرویژن، کوچ را به چالش می‌کشد تا در موقعیت “من خوبم، تو خوبی” باقی بماند [۱۷۲، ۳۹۴]. شناسایی “نقاط کور” (خودانگاره‌های متورم) از طریق بازخورد ۳۶۰ درجه نیز مهم است [۱۹۳، ۴۳۱]. یادگیری تأملی، که به معنای بازنگری در تجربیات برای کسب درک جدید است، برای توسعه هوش هیجانی حیاتی است [۵۲، ۲۳۲، ۴۲۰].

[نقطه تعامل: خودارزیابی] «حال، برای دقایقی، از شما می‌خواهم که به صورت ذهنی یا در دفترچه یادداشت خود، به این پرسش‌ها پاسخ دهید: “در کدام یک از مهارت‌های چهارگانه کوچینگ هوش هیجانی (گوش دادن، پرسشگری، همدلی، ایجاد رابطه حسنه) احساس می‌کنید قوی‌تر هستید؟ و کدام یک نیاز به توسعه بیشتری دارد؟”»

هوش هیجانی سازمانی یک سازمان دارای هوش هیجانی، کارکنان خود را به عنوان افرادی با مجموعه منحصر به فردی از ارزش‌ها، باورها و نگرش‌ها می‌شناسد [۱۳۰، ۳۳۷]. در فرآیند استخدام، این سازمان‌ها به “تناسب ارزش‌ها” و “نگرش‌های درست” اهمیت می‌دهند، زیرا مهارت‌ها راحت‌تر از نگرش‌ها قابل آموزش هستند [۱۳۰، ۳۳۷]. این سازمان‌ها مجموعه ارزش‌های سازمانی واقعی و زنده‌ای دارند که توسط رهبران و اعضای تیم رعایت می‌شود و با نگرش‌ها و رفتارهای مثبت همسو هستند [۱۳۰، ۳۳۷]. برای مثال، یک شرکت مهندسی ارزش “احترام” را به این صورت تعریف کرد: “نگرش: ما همیشه به خود، همکاران و مشتریانمان احترام می‌گذاریم. رفتارها: ما به قول خود عمل می‌کنیم و هرگز آن را زیر پا نمی‌گذاریم؛ اگر به هر دلیلی نتوانیم به تعهدات عمل کنیم، بلافاصله اطلاع می‌دهیم” [۱۳۱، ۳۳۸]. این سازمان‌ها از ارزش‌های خود در تعیین اهداف سازمانی و تصمیم‌گیری استفاده می‌کنند تا کاملاً همسو و در راستای منافع همگان باشند [۱۳۱، ۳۳۸]. این رویکرد به معنای عملکرد بدون تلاش و دستیابی به نتایج مطلوب است [۳۳۹].

نتیجه‌گیری در طول این سخنرانی، به بررسی عمق و ابعاد هوش هیجانی و خودشناسی پرداختیم، از مبانی نظری و ساختار مغزی تا کاربردهای عملی آن‌ها در کوچینگ و محیط سازمانی. درک کردیم که هوش هیجانی، فراتر از صرفاً توانایی‌های شناختی، شامل مجموعه‌ای از مهارت‌ها در زمینه درک و مدیریت هیجانات در خود و دیگران است که برای موفقیت در تمامی جنبه‌های زندگی حیاتی است [۴۳۳]. خودشناسی، به عنوان سنگ بنای هوش هیجانی، به ما این امکان را می‌دهد که با افکار، احساسات، ارزش‌ها و باورهای ناخودآگاه خود ارتباط برقرار کنیم [۱۵، ۴۲۶]. ما با مدل مغز سه‌گانه آشنا شدیم که نشان می‌دهد چگونه مغز هیجانی ما، با قدرت عظیم خود، بر تفکر و اعمال ما تأثیر می‌گذارد، و تأکید کردیم که “من احساس می‌کنم، پس هستم” [۳۱، ۳۲، ۳۵، ۲۰۸، ۲۰۹، ۲۱۲].

مشاهده کردیم که نگرش‌ها، ارزش‌ها و باورها چگونه بر رفتار ما اثر می‌گذارند و چگونه ربایش‌های هیجانی می‌توانند ما را از مسیرمان خارج کنند [۳۷، ۴۰، ۲۱۵، ۲۱۶، ۲۱۷، ۲۱۸، ۲۱۹]. همچنین، اهمیت خوداحترامی و احترام به دیگران، و تأثیر “نوازش‌ها” (بازخوردها) بر این جنبه‌های کلیدی هوش هیجانی را درک کردیم [۹۳، ۹۹، ۱۰۱، ۲۸۷، ۲۹۳، ۲۹۴، ۲۹۵].

در حوزه کوچینگ، مشخص شد که کوچینگ هوش هیجانی، نه تنها به بهبود عملکرد فردی کمک می‌کند، بلکه با تمرکز بر مهندسی انسانی، تأثیرات پایداری در روابط و سودآوری سازمان‌ها ایجاد می‌کند [۳۵، ۷۹، ۲۴۲، ۲۴۵، ۲۶۸، ۲۷۲]. مهارت‌های اصلی کوچینگ هوش هیجانی – گوش دادن جامع، پرسشگری مؤثر، همدلی و ایجاد رابطه حسنه – ابزارهایی قدرتمند برای تسهیل تغییر و رشد در مراجعان هستند [۱۳۸، ۳۴۸]. در نهایت، بر لزوم رعایت اخلاق، استفاده از سوپرویژن و یادگیری تأملی برای توسعه مستمر کوچ‌های هوش هیجانی تأکید شد [۱۶۳، ۱۷۱، ۱۷۲، ۳۸۰، ۳۹۳، ۳۹۴]. این سفر اکتشافی نشان داد که با توسعه هوش هیجانی و خودشناسی، می‌توانیم به نسخه‌ای بهتر از خود تبدیل شویم و تأثیری مثبت و پایدار بر محیط پیرامون خود بگذاریم.

نکات کلیدی

  • هوش هیجانی (EI) توانایی درک و مدیریت هیجانات در خود و دیگران است و برای موفقیت حیاتی است [۱۴، ۴۳۱، ۴۳۳].
  • خودشناسی پایه و اساس هوش هیجانی است؛ فرآیندی برای درک افکار، احساسات، ارزش‌ها و باورهای درونی [۱۵، ۴۲۶].
  • مغز هیجانی (لیمبیک) در مقایسه با مغز متفکر (نئوکورتکس) نفوذ بیشتری بر افکار و اعمال دارد [۳۲، ۳۵، ۲۰۹، ۲۱۲].
  • نگرش‌ها، ارزش‌ها و باورها در مغز هیجانی ریشه دارند و رفتار و پتانسیل ما را شکل می‌دهند [۳۶، ۱۱۵، ۱۱۶، ۱۱۸، ۲۱۳، ۳۱۷، ۳۱۸، ۳۲۰].
  • ربایش‌های هیجانی زمانی رخ می‌دهند که هیجانات بر تفکر غلبه کرده و رفتار را کنترل کنند [۳۷، ۲۱۵].
  • خوداحترامی (پذیرش خود) و احترام به دیگران (پذیرش دیگران بدون قضاوت اعمالشان) ستون‌های اصلی روابط سالم هستند [۶۱، ۹۹، ۲۴۶، ۲۹۳].
  • نوازش‌ها (Strokes) بازخوردهایی هستند که خوداحترامی ما را تحت تأثیر قرار می‌دهند؛ نوازش‌های مثبت بی‌قید و شرط بیشترین تأثیر را دارند [۹۳، ۹۴، ۲۸۷، ۲۸۸].
  • کوچینگ هوش هیجانی به افراد کمک می‌کند تا نقاط کور خود را شناسایی کرده و مسئولیت‌پذیری شخصی و عملکرد را بهبود بخشند [۲۲، ۷۹، ۱۶۲، ۱۹۳، ۱۹۸، ۲۴۲، ۲۶۸، ۲۷۲، ۳۷۶، ۴۳۱].
  • مهارت‌های اصلی کوچینگ هوش هیجانی شامل گوش دادن تمام‌بدنی، پرسشگری مؤثر، همدلی و ایجاد رابطه حسنه است [۱۳۸، ۳۴۸].
  • هدف‌گذاری مؤثر نیازمند همسویی با ارزش‌های فردی و استفاده از مدل‌هایی مانند VALID است که مغز هیجانی را نیز درگیر می‌کند [۱۴۷، ۱۵۲، ۱۵۳، ۳۶۱، ۳۶۷، ۳۶۸].
  • اخلاق حرفه‌ای و سوپرویژن برای توسعه مستمر و حفظ اصالت یک کوچ هوش هیجانی ضروری است [۱۶۳، ۱۷۱، ۱۷۲، ۳۸۰، ۳۹۳، ۳۹۴].

سؤالات تفکربرانگیز

  • در موقعیت‌های چالش‌برانگیز، چگونه می‌توانید سه گام ساده افزایش خودشناسی (توقف و توجه، نام‌گذاری، درک و مدیریت هیجانات) را به کار بگیرید؟
  • چگونه می‌توانید نگرش‌ها یا باورهای محدودکننده‌ای را که مانع پیشرفت شما در زندگی یا کار می‌شوند، شناسایی کرده و به صورت آگاهانه آن‌ها را تغییر دهید؟
  • اگر بخواهید یک هدف جدید را برای خود تعیین کنید، چگونه می‌توانید اطمینان حاصل کنید که این هدف با ارزش‌های اصلی شما همسو است و از مدل VALID استفاده کنید؟
  • با توجه به مفهوم “نوازش‌ها”، چگونه می‌توانید بازخوردهای مثبت بی‌قید و شرط را بهتر از دیگران بپذیرید و خودتان نیز آن‌ها را به خودتان بدهید؟
  • در تعاملات روزمره خود، چگونه می‌توانید از مهارت‌های گوش دادن تمام‌بدنی و همدلی برای درک عمیق‌تر از دیگران استفاده کنید و از قضاوت پرهیز نمایید؟

تکلیف هدفمند با توجه به مباحث مطرح شده در این سخنرانی، تکلیف شما برای هفته آینده این است: ۱. تمرین خودشناسی روزانه: هر روز صبح به مدت ۱۰ دقیقه، فعالیت “تمرین روزانه خوداحترامی” (The Daily Self-regard Workout) را انجام دهید [۲۸۲]. این تمرین شامل نگاه کردن به آینه، تکرار جملات مثبت و بی‌قید و شرط درباره خودتان (“من خودم را دوست دارم چون…”)، یادآوری خاطرات مثبت و تمرکز بر استفاده از ویژگی‌های مثبتتان در طول روز است [۸۸، ۸۹، ۹۰، ۲۸۳، ۲۸۴، ۲۸۵]. هدف این است که به مغز هیجانی خود غذای مثبت برسانید و رابطه هماهنگی بین مغز متفکر و هیجانی خود ایجاد کنید [۸۸، ۲۱۱، ۲۸۲]. ۲. شناسایی یک نگرش محدودکننده: یک نگرش یا باور محدودکننده‌ای را که در حال حاضر مانع دستیابی شما به یک هدف شخصی یا حرفه‌ای می‌شود، شناسایی کنید [۱۱۸، ۱۲۷، ۳۲۰، ۳۳۳، ۳۳۴]. در طول هفته، به صورت آگاهانه به لحظاتی که این نگرش فعال می‌شود (افکار، احساسات و اعمال مرتبط) توجه کنید [۲۰۷، ۲۱۶]. ۳. قدم کوچک برای تغییر: یک قدم کوچک و عملی را برنامه‌ریزی کنید که می‌توانید برای به چالش کشیدن یا تغییر این نگرش محدودکننده در هفته آینده بردارید [۱۱۸، ۳۲۰]. به یاد داشته باشید که “عادات را می‌توان به دست آورد” و “یک عمل تکرار شده، یک نگرش تحقق یافته می‌شود” [۸۱، ۲۷۳]. تغییر یک نگرش حدود ۲۱ روز طول می‌کشد، بنابراین با گام‌های کوچک و مستمر آغاز کنید [۴۵، ۲۲۵].

با انجام این تکالیف، شما در مسیر توسعه هوش هیجانی و خودشناسی خود گام‌های محکمی برخواهید داشت و پتانسیل خود را برای دستیابی به عملکرد و رضایت بیشتر در زندگی و کار آزاد خواهید کرد. از توجه شما سپاسگزارم و برایتان آرزوی موفقیت در این سفر ارزشمند را دارم.

 

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید