هوش هیجانی یک ابرقدرت است
مصاحبه عمیق با دکتر دانیل گلمن درباره اهمیت هوش هیجانی در زندگی شخصی و حرفهای
با دکتر دانیل گلمن، نویسنده کتاب پرفروش "هوش هیجانی"
ادامه مطلبفهرست مطالب
مقدمه
دن: حال شما چطور است؟ عالی. شما چطورید؟ من: من هم فوقالعادهام. من این افتخار را داشتهام که کار شما را برای چند دهه دنبال کنم و مفتخرم که میتوانم با شما بنشینم تا از شما بیاموزم و امیدوارم برخی از افرادی را که کمتر با تمرین افزایش هوش هیجانی آشنا هستند، در معرض این موضوع قرار دهم. بنابراین، آیا میتوانید با این شروع کنید که چرا هوش هیجانی برای شما اینقدر مهم بوده است؟
دن: فکر میکنم من وارد بحث هوش هیجانی شدم، چون به مردم و نحوه تعامل آنها با یکدیگر اهمیت میدهم و هوش هیجانی نوعی علم است که نشان میدهد ما با خودمان و با دیگران چگونه هستیم. و من دهههاست که مجذوب این موضوع شدهام.
من: دوران رشد شما چگونه بود؟ نیازی نیست زیاد در این باره صحبت کنیم، اما فقط برای زمینه چینی...
دن: اوه، بله. من سختی زیادی در زندگی نداشتم. در یک شهر کوچک کشاورزی در دره مرکزی کالیفرنیا بزرگ شدم. من رئیس انجمن دانشآموزی بودم؛ یعنی، مدرسه برایم سخت نبود. و بعد به شرق آمدم تا در مدارس رقابتیتر تحصیل کنم. دیگر قورباغه بزرگی در برکه کوچک نبودم؛ قورباغه کوچکی در یک برکه بزرگ بودم و اوضاع رقابتیتر شد و من اضطراب بیشتری پیدا کردم. این موضوع مرا به مدیتیشن (مراقبه) کشاند، کاری که از آن زمان تاکنون انجام دادهام.
هوش هیجانی چیست؟
دن: اگر متوجه شوید که پایه و اساس هوش هیجانی، خودآگاهی است، آنگاه خواهید دید که ذهنآگاهی فقط خودآگاهیِ کاربردی است؛ یعنی بدانید چه احساسی دارید، چه فکری میکنید و چرا اینها مهم هستند.
پایه و اساس هوش هیجانی، خودآگاهی است. ذهنآگاهی خودآگاهی کاربردی است.
من: و شما گفتید که در دوران رشد، کشمکشهای زیادی نداشتید.
دن: نه، بیشتر افراد که در این پادکست حضور داشتهاند—اگر آنها را استثنایی بنامیم—چنین چیزی نگفتهاند. آنها گفتهاند که زمانهایی در زندگیشان سخت بوده و آنها را به مسیری کشانده که کاملاً متوجه آن نبودهاند، اما یک کشمکش در آنجا وجود داشته است. و بعد، شما چیزی گفتید که خلاف چیزی است که من فکر میکنم یک تز کاری برای افراد استثنایی در این برنامه خواهد بود؛ این است که من فکر میکنم اکثر مردم اگر بیش از پنج قسمت گوش داده باشند، میگویند: «صبر کن ببینم، پس اگر من در زندگیام یک کشمکش واقعی نداشتهام، شاید نتوانم بفهمم که چگونه باید پتانسیل کامل خود را طی کنم؟»
دن: بله، مایکل، من میگویم کشمکشها دیرتر پیش آمدند، نه در دوران کودکی. اما همچنین، من شک دارم که آیا بهطور خاص استثنایی باشم. من خودم را استثنایی نمیبینم، بنابراین شاید تز شما همچنان درست باشد.
چهار ستون هوش هیجانی
دن: منظورم از هوش هیجانی برای کسانی که تازه با آن آشنا شدهاند، خودآگاهی است؛ یعنی بدانید چه احساسی دارید، چه فکری میکنید، چگونه برای کاری که انجام میدهید—برای عملکردتان، اگر بخواهید—اهمیت دارد. درک این که میتوانید از آن اطلاعات برای مدیریت بهتر خود استفاده کنید.
خودآگاهی منجر به خودمدیریتی میشود؛ برای اینکه انعطافپذیر باشید، پس از ناراحت شدن دوباره به حالت عادی بازگردید و بتوانید بازیابی کنید؛ اینکه بتوانید با وجود موانع، روی اهداف خود متمرکز بمانید.
و همچنین—و این نیمه دیگر آن است که فکر میکنم بسیار حیاتی است—همدلی؛ اینکه بتوانید حس کنید دیگران چه احساسی دارند و از آن برای داشتن روابط مؤثر استفاده کنید؛ مثلاً برای اینکه یک رهبر الهامبخش باشید. شما باید معنا یا هدف مشترکی از کاری که انجام میدهیم را بیان کنید که با مردم همخوانی داشته باشد؛ نه مزخرفات، بلکه واقعاً آنچه برای شما مهم است و آنچه برای آنها مهم است. این چیزی است که انگیزه بخش و الهامبخش است.
خودآگاهی
دانستن احساسات، افکار و تأثیر آنها بر عملکرد
خودمدیریتی
انعطافپذیری، تمرکز بر اهداف و بازیابی پس از ناراحتی
همدلی
درک احساسات دیگران و استفاده از آن برای روابط مؤثر
مهارتهای اجتماعی
ایجاد روابط مؤثر، الهامبخشی و کار تیمی
و برای انجام این کار، باید به خودآگاهی بازگردید: واقعاً چه چیزی برای شما اهمیت دارد؟ بنابراین، من همه اینها را به عنوان کارکردی هماهنگ میبینم. و ضمناً، من در حال نوشتن مقالهای برای مجله بازرگانی هاروارد هستم که دادههای بسیار قوی را جمعآوری میکند و نشان میدهد که این موضوع افراد را در کار مؤثرتر میسازد؛ آنها را به رهبران بهتری تبدیل میکند؛ باعث میشود تیمها بهتر کار کنند. بنابراین، توجیه تجاری (Business Case) برای هوش هیجانی قویتر از همیشه است.
انواع همدلی
من: بسیار خوب. آیا شما این نکته را بیان میکنید که هوش هیجانی سه بخش دارد؟
دن: نه، من چهار بخش میبینم، زیرا بخش دوم—ارتباط با دیگران—به چیزی بستگی دارد که من آن را بخش سوم میدانم: یعنی توانایی شما در خواندن دیگران. چه اتفاقی برای او/آن خانم میافتد؟ چه احساسی دارند؟ آنها با کلمات به شما نمیگویند؛ مردم این کار را نمیکنند. آنها با لحن صدا و حالت چهره و غیره به شما میگویند. و اینکه بتوانید آن را به خوبی و مؤثر بخوانید، به این معنی است که شما همدل هستید.
سپس میتوانید از آن همدلی استفاده کنید—دقیقاً موازی با استفاده از خودآگاهی—تا روابط مؤثرتری داشته باشید؛ مثلاً برای کار گروهی، این کاملاً ضروری است.
من: بسیار خوب. بنابراین من میخواهم در مورد دستکاری (Manipulation) هم صحبت کنم. من میدانم که ماهیت نوعدوستانه هوش هیجانی چیزی است که ما در این گفتگو از آن صحبت میکنیم، اما سه گانه تاریک (Dark Triad) نیز واقعی است. و افراد خطرناکی هستند که بهطور باورنکردنی پیچیده هستند، با هوش هیجانی (EQ) بالا، هوش شناختی (IQ) بالا و انگیزههای آنها خالص نیست، فرض کنیم. میتوانید در مورد این موضوع کمی صحبت کنید؟
دن: این یک سوال فوقالعاده است و پاسخ به ماهیت همدلی مربوط میشود. سه نوع همدلی وجود دارد و آنها در واقع بر اساس بخشهای مختلف مغز، مدارهای مختلفی هستند.
همدلی شناختی
من میفهمم که شما چگونه چیزها را میبینید، چگونه درباره جهان فکر میکنید، مدلهای ذهنی شما—اگر بخواهیم فنی صحبت کنیم. و این به من اجازه میدهد تا خیلی مؤثر با شما ارتباط برقرار کنم.
همدلی هیجانی
من میدانم که شما چه احساسی دارید، چون من هم آن را حس میکنم. و مجموعه متفاوتی از مدارها در مغز وجود دارد که این کار را انجام میدهد.
نگرانی همدلانه (Empathic Concern)
این بدان معنی است که من به شما اهمیت میدهم. این فقط نیست که بدانم شما چه احساسی و فکری دارید، بلکه من آنچه برای شما خوب است را میخواهم، نه فقط آنچه برای من خوب است.
بنابراین، افراد مبتلا به سه گانه تاریک—خودشیفتهها، روانپریشان (سایکوپاتها)، جامعهگریزها (سایکوپاتها)، ماکیاولیستها—فقط به خودشان اهمیت میدهند. بنابراین آنها از هر مهارتی که ممکن است داشته باشند استفاده میکنند تا به آنچه میخواهند برسند. آنها اهمیتی نمیدهند که این کار چه بلایی سر شما میآورد.
توسعه هوش هیجانی
من: موسیقی برای گوشهای من. و هوش خام، برای بیشتر قسمت، هوش فکری و شناختی... خب، اکثر ما میگوییم که شما بهنوعی با آن ساخته شدهاید. میدانید، مقداری مهاجرت (تغییر) وجود دارد که میتواند شما را تغییر دهد، اما برای بیشتر قسمت، ما بهنوعی با آن ساخته شدهایم. هوش هیجانی میتواند توسعه یابد؛ قابل آموزش است. بنابراین، چه روشهایی را برای ساختن هوش هیجانی قویترین میدانید تا بتواند به روش صحیح اعمال شود؟
دن: هوش شناختی (IQ) اساساً سختافزاری است. آنها در طول زندگی زیاد تغییر نمیکنند. یعنی "G" که گاهی برای هوش عمومی استفاده میشود، در واقع همبستگی بالایی با ژنتیک دارد. بنابراین، آنچه به ما داده میشود، همان چیزی است که به دست آوردهایم. از سوی دیگر، هوش هیجانی آموختنی و قابل یادگیری است و میتوانید آن را در هر مقطعی از زندگی ارتقا دهید.
بنابراین، میدانید، دوران کودکی شما یک پایه اساسی به شما میدهد و به همین دلیل است که من بسیار علاقهمندم این را در کنار سایر برنامههای درسی به مدارس بیاورم تا بچهها در بزرگسالی و حرفهشان وارد شوند و بخش زیادی از این را آموخته باشند. اما اگر این کار را نکردهاید... و ضمناً، من ایده «نمره EQ واحد» مانند نمره IQ را دوست ندارم. این اشتباه است. حداقل ۱۲ شایستگی وجود دارد که من مطالعه کردهام و من یک ارزیابی دارم به نام فهرست شایستگی اجتماعی هیجانی (Emotional Social Competence Inventory) که به تمام ۱۲ مورد از طریق دیدگاه افرادی که شما را خوب میشناسند، نگاه میکند.
دلیل اهمیت آن این است که ما نقاط کور داریم. ما نمیدانیم در چه چیزی خوب نیستیم. ما آنچه در آن خوبیم را میبینیم. و با گرفتن چیزی که دید ۳۶۰ درجه نامیده میشود، بهتر متوجه میشوید که واقعاً در چه چیزی خوب هستید، آنطور که توسط افرادی دیده میشود که میدانند شما روز به روز چگونه عمل میکنید.
بنابراین، شما آن را در طول یک الگو از ۱۲ توانایی مختلف دریافت میکنید. بنابراین ممکن است نیاز به کار روی همدلی داشته باشید یا شاید کار گروهی یا شاید مدیریت استرس. برای هر یک از ما متفاوت است. اما فرض کنید یکی از آنها را انتخاب میکنید. پنج مرحله برای بهتر شدن وجود دارد.
مرحله اول: اهمیت دادن
آیا واقعاً اهمیت میدهید؟ زیرا اگر اهمیت ندهید، اگر انگیزه نداشته باشید، زمان و تلاش خواهد برد. فراموشش کنید. میتوانید همانجا متوقف شوید.
مرحله دوم: ارزیابی
گرفتن یک ارزیابی خوب است. میتوانید از افرادی که شما را خوب میشناسند و با شما صادق خواهند بود، بپرسید.
مرحله سوم: انتخاب یک مهارت
انتخاب یک چیز است که فکر میکنید برای شما مهم است و به آن اهمیت میدهید. اوه، بنابراین میتوانم مهارتهای گوش دادن خود را بهبود بخشم.
مرحله چهارم: برنامه یادگیری
یک برنامه یادگیری برای خودتان توسعه دهید؛ مثلاً هر بار که فرصتی برای گوش دادن به کسی دارید—ضمناً، میتواند نوجوان یا همسرتان باشد—من خودم را از قطع کردن و گرفتن مکالمه متوقف میکنم و در واقع به آنچه میگویند گوش میدهم.
مرحله پنجم: تمرین مستمر
تمرین در هر فرصت طبیعی است. و ما متوجه میشویم که اگر این کار را بین مثلاً سه تا شش ماه انجام دهید، اتفاقی که میافتد این است که مدارهای مغزی جدیدی به دست میآورید.
و آنچه در ابتدا برای شما دشوار بود، آسانتر و آسانتر میشود تا جایی که—در اینجا نقطه عطف عصبی است—عادت جدید، روش جدید انجام آن، مثلاً گوش دادن خوب، بدون اینکه مجبور باشید به آن فکر کنید، اتفاق میافتد. این بدان معناست که در بخشی از مغز شما که عادت را کنترل میکند، به نام عقدههای قاعدهای (Basal Ganglia)، تثبیت شده است. و هنگامی که این اتفاق میافتد، پس شما خوب هستید. شما واقعاً بر آن مسلط شدهاید.
رهبری و هوش هیجانی
من: میخواهم یک داستان خندهدار برای شما تعریف کنم. من با یک شرکت—که نامش را نمیبرم، یک شرکت بزرگ است، یک عامل حرکتدهنده در جهان—کار میکردم. و ما در مورد مربیگری صحبت میکردیم و اینکه چگونه دنیای ورزش مربیگری را از چارچوب پاسخگویی متقابل انجام میدهد. بنابراین ورزشکاران مسئول برخی چیزها هستند و مربیان با هم مسئول ورزشکار هستند و ورزشکار مسئول مربی است و با هم مسئول مأموریت مشترک تیم هستند. و بنابراین ما با هم این را مرور میکردیم و من آن را در دنیای کسبوکار به اشتراک میگذاشتم و مثل این بود که این اساسی است.
و من فکر کردم این تقریباً یک اظهارنظر بیهوده است، دن، جایی که گفتم شما واقعاً باید به فردی که با او کار میکنید اهمیت دهید. و احساس کردم که اتاق وارونه شد و آن... میدانید، سوال این بود که: «بسیار خوب، مایک، این چیزی است که ما نمیفهمیم، چگونه اهمیت میدهید؟» من با خودم گفتم: «منظورت چیست که چگونه اهمیت میدهید؟» چگونه آن عضله اهمیت دادن را میسازید؟ و من نتوانستم جوابی بدهم. گفتم: «اجازه بدهید جواب دیگری به شما بدهم.»
دن: بسیار خوب. من فکر میکنم این یک راه دیگر برای فکر کردن در مورد آن است. معلوم میشود که از نظر مغز، مدار اهمیت دادن، همان مدار محبتی است که برای فرزندان خود احساس میکنید. این مدار مراقبت پستانداران است. همه در زندگی خود افرادی را دارند که به آنها اهمیت میدهند. سوال این است که آیا میتوانید آن دایره اهمیت دادن را گسترش دهید تا این افراد را در بر گیرد؟
مدار اهمیت دادن در مغز، همان مدار محبتی است که برای فرزندان خود احساس میکنیم. این مدار مراقبت پستانداران است.
بنابراین، این همان دلیلی است که یکی از مدیتیشنهای باستانی مهرورزی (Loving kindness) کار میکند، مانند مدیتیشن سنگریزه در برکه (Pebble in the pond)، جایی که شما عشق و مراقبت را گسترش میدهید. درست است.
من: بسیار خوب. بنابراین این در واقع به کدام مدار نگاشت میشود؟ من کاملاً آشنا نیستم.
دن: اوه، این مدار مراقبت والدینی است. این کاملاً جدید است. من در حال حاضر هیجانزدهام.
من: پس کجا میتوانم در مورد مدار مراقبت والدینی بیشتر پیدا کنم؟
دن: مردی به نام ژان دِستی (Jean Decety) وجود دارد. او یک متخصص مغز و اعصاب در دانشگاه شیکاگو است. اگر مشکلی با خواندن چیزی کاملاً سنگین و فنی ندارید، او در مورد سه مدار همدلی نوشته است و این سومین مدار است. بنابراین اگر میخواهید عمیق شوید، شما را وارد آن خواهد کرد.
من: خوب.
دن: اگر میخواهید سطحیتر باشید، کتاب من، هوش اجتماعی (Social Intelligence) را بخوانید.
من: من فکر نمیکنم کتاب شما به هیچ وجه سطحی باشد. این... یعنی احساس میکنم کتاب شما یک امر ضروری است. اگر میخواهید در زندگی خود و دیگران تغییر ایجاد کنید و احتمالاً این کار را در مقیاس بزرگ انجام دهید، نمیدانم چگونه بدون خودآگاهی و آنچه شما هوش هیجانی مینامید، میتوانیم آن را برای ایجاد تغییر، ترسیم کنیم. زیرا هیچکس این کار را به تنهایی انجام نمیدهد.
نتیجهگیری
من: از شما برای این گفتگو بسیار سپاسگزارم. و اگر یک پیام بدرقه وجود داشته باشد که بتوانید برای رهبرانی که آینده کار را شکل میدهند، آرزو کنید، آن پیام بدرقه برای آنها چه خواهد بود، اگر آنها چیزی را که شما میدانستید، میدانستند؟
دن: من فکر میکنم یک نکته مفید این است که به افرادی که با آنها کار میکنید، فکر کنید. شما به عنوان یک رهبر کسبوکار، نقاط قوت آنها چیست؟ شما در تیم خود از چه چیزی سپاسگزارید؟ چه چیزی را قدردانی میکنید و آیا به دیگران اطلاع میدهید؟
من: بسیار خوب. صبر کنید، نروید. یک سوال دیگر پیش میآید: چرا ما اینقدر از اینکه دیگران در مورد ما چه فکری میکنند، میترسیم؟ چه اتفاقی میافتد؟ چه اتفاقی در آنجا میافتد؟ چرا ما اینقدر از آنچه دیگران در مورد ما فکر میکنند، میترسیم؟
دن: مربوط به چیزی است که خود اجتماعی (Social Self) نامیده میشود؛ بخشی از ما که برداشتی را که ما بر دیگران میگذاریم، مدیریت میکند و به این اهمیت میدهد که آیا آن برداشتی که مورد پسند دیگران است، ایجاد میشود یا نه. و یکی از نشانههای، به نظر من، بلوغ واقعی این است که شما قادر هستید بیشتر خودتان یا تمام خودتان را بهطور خالص ارائه دهید و اهمیتی ندهید که آیا این به شکلی است که برای دیگران خوشایند باشد، اما این واقعیت را قدردانی کنید که شما اجازه میدهید خودتان شناخته شوید، همانطور که هستید، صرف نظر از پیامد.
من: من این عبارت را میشنوم که بلوغ هیجانی (Emotional Maturity) نامیده میشود. آیا اخیراً این عبارت را شنیدهاید؟
دن: این مدتهاست که وجود داشته است، مایکل.
من: من فقط این روزها زیاد آن را میشنوم و به نظر میرسد دقیقاً همان چیزی است که شما توصیف کردید.
دن: بسیار خوب.
من: بسیار خوب، مدتهاست که وجود داشته است. چگونه در مورد بلوغ هیجانی فکر میکنید؟
دن: من آن را از نظر رشد در حوزه هوش هیجانی میبینم؛ خودآگاهتر بودن، کنترل بیشتری بر خود و فرماندهی خود داشتن، بهتر رهبری کردن خود، واقعاً هماهنگ شدن با دیگران و استفاده از همه اینها برای داشتن روابط بسیار مؤثر. من آن را بلوغ هیجانی مینامم.
من: این خیلی خوب است. بسیار خوب، بدیهی است که کتاب شما یک پایه اصلی است. و سپس، میتوانید مردم را به پادکست خود هدایت کنید، بهترین راه برای یافتن آن؟
دن: پادکست من اول شخص جمع (First Person Plural) نامیده میشود. آن را جستجو کنید، پیدا خواهید کرد. و صدای مرا خواهید شنید که با افرادی صحبت میکنم که به نظراتشان احترام میگذارم و کارهایشان را واقعاً ارزشمند میدانم.
من: از شما برای وقتتان، برای تأثیری که در حوزه بشریت داشتهاید، بسیار سپاسگزارم. و بنابراین میخواهم از شما تشکر کنم. من مردم را تشویق میکنم که کار شما را بشناسند و کار شما را تمرین کنند. و خیلی ممنونم.
دن: مایکل متشکرم، کار خوبت را ادامه بده.

 
															 
								 
															 
															
بدون دیدگاه